صاد

انسان معاصر | نوشته های علی صفدری در زمینه ادیان، ملل و انسانها

علی صفدری | Ali Safdari

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهرام فره وشی» ثبت شده است

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۷
سایت انسان معاصر

بخشی از کتاب «ما و زرتشت» نوشته: علی صفدری


  • نخستین مترجم اوستا

     روزی که از رشت خودش را به بیروت رساند؛ و در مدرسه لوئیک به فرا گرفتن زبان و ادبیات فرانسه مشغول شد؛ نام خانوادگی «پور داوود» را برای خود برگزید. دو سال و نیم در بیروت ماند و سپس به رشت بازگشت و کمی بعد راهی پاریس شد.

     ابراهیم پورداود در کارنامه اش فعالیت های گوناگونی را به ثبت رسانده است: تحصیل در رشته حقوق در فرانسه و آلمان؛ انتشار نشریه ایرانشهر با همکاری محمد قزوینی معروف به «علامه قزوینی»؛ نشر مجله کاوه با همکاری سید حسن تقی زاده؛ انتشار روزنامه رستخیز و ...

     در سرمقاله نخستین شماره روزنامه رستخیز آمده است:

     روزنامه رستخیز که در این روزگاران جنگ از پرده سر به در کرده می خواهد ایرانیان را از این روز رستخیز آگاه ساخته، مانند نفخه صور آنان را به سوی قیامت عظمای رزم بخواند؛ با زبانی ساده همه ی ایرانیان را از فرصت این روزهای تاریخی یادآور است، بدون تمایل به فرقه ای مخصوص عموم طبقات را از خُرد و بزرگ،از توانگر و بینوا به سوی اتحاد و اتفاق می خواند. برخیزید! برخیزید! بشتابید! تا خانه خود را از دشمن نپرداخته اید از پای ننشینید.1

     در میان همه فعالیت ها، آنچه که نام پورداود را بر سر زبانها انداخته، اوستا پژوهی اوست. او نخستین مترجم اوستا به زبان فارسی است و در راه احیای نام و فرهنگ زرتشتی بسیار تلاش نمود. وی در مهرماه 1304 شمسی (1935م) با همسر و تنها دخترش وارد هندوستان گردید و بخش هایی از ادبیات مزدیسنا و گزارش اوستا را منتشر ساخت. در دانشگاهها و انجمن های فرهنگی در زمینه زبان و تمدن ایران باستان به سخنرانی پرداخت که در دفتری به نام «خرمشاه» گردآوری و منتشر شد.

     وی بعد از سفر مجدد به اروپا و بازگشت به هند به دعوت «رابیندرانات تاگور» شاعر نامدار هندی و تدریس فرهنگ و تمدن ایران باستان در دانشگاههای هند، در تهران سکنی گزید و در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. در هنگام این اقامت در هند بود که از سوی پارسیان، برای دیدن «یَزِشنَ» (آیین نماز و نیایش) - که غیر زرتشتیان اجازه حضور در آن را ندارند - دعوت شد. به جز پورداود، تنها سه تن از غیر زرتشتیان یعنی «هوگ» آلمانی، «جکسن» آمریکایی و بانوی خاورشناس فرانسوی «مِنان»، اجازه حضور در این آیین را یافتند.2

     یکی از دانشجویانش کلاسهای وی را چنین روایت می کند:

     ...روز نخستین که شروع به تدریس کرد، دکتر عیسی صدیق، رئیس دانشکده، برای معرفی اش همراه او به کلاس آمد. در کلاس بیش از حد معمول جمعیت بود. بهار و دکتر شفق و یکی دو تن استادان دیگر برای شنیدن گفتار او حضور یافته بودند. با آغاز کار او دفتر تازه ای در برنامه دانشگاه گشوده می شد.

     پورداود با لباس تیره ی آراسته و پاکیزه، قامت نسبتا کوتاه، و چهره ی زیتونی و بینی عقابی، و رفتاری آرام و متین در پیش، و دکتر صدیق در پس او وارد کلاس شدند و بعد از معرفی، پورداود درس خود را آغاز کرد. صدایی پُر و خوش طنین داشت و اثر لهجه گیلان در کلامش محسوس بود. کلامش نیز مانند رفتارش آرام و آهسته بود. از این رو گاه که ناگهان سرعت می گرفت و مطلبی را از زبان کتاب به زبان محاوره نقل می کرد بخصوص مطبوع می شد...3

     پورداوود بنیانگذار تحصیلات ایران باستان در ایران بود. شوقی که خود داشت در دیگران نیز اثر می کرد. دانشگاه تهران شصتمین سالگرد زندگانی وی را در سال 1324 خورشیدی جشن گرفت. وی در بیست و پنجمین کنگره خاورشناسان در سال 1339 در مسکو ریاست هیئت ایرانی را به عهده داشت و در سال بعد برای بیست و ششمین دوره همین کنگره راهی دهلی شد. ظاهرا در همین سفر بوده که دانشگاه هند به ایشان دکترای افتخاری هدیه نموده است. پاپ پل ششم، رهبر کاتولیک های آن دوره، نیز در ششم بهمن ماه 1344 نشان شوالیه سن سیلوستر را به دست نماینده خود در ایران به ایشان اهدا کرد.

     پورداوود در طول زندگانی خویش خدمات علمی شایانی به فرهنگ باستانی ایران و آیینی زرتشتی نمود. از همین رو بود که پارسیان هند ارج و قرب والایی برای او قائل بودند و سخت نگران از دست دادنش!

     بهرام فره وشی، همان کسی که به حق می توان احیاگر آثار پورداوود-ش نامید؛ پایان زندگانی پورداوود را چنین روایت می کند:

     تا اینکه بامدادی پگاه -روز یکشنبه 26 آبان ماه 1347- خدمتگزار او به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است- باران تندی می بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. وی شبها در کتابخانه خود بر روی نیم تختی می خفت، همچنان پر شکوه در میان کتابها بر تخت خفته بود و کتابی گشوده در کنارش بود. دست وی را به دست گرفتم، هنوز گرم بود، ولی دیگر زندگی در آن نبود. شب هنگام دو بار برخاسته بود، چراغ افروخته بود و کتاب خوانده بود، و سپس آرام چشم از جهان فرو بسته بود.

     دو روز بعد او را در زادگاهش تشییع کردند و برای همیشه در خاک گیلان خفت.4


--------------------------

[1] گات ها، کهن ترین بخش اوستا / ص 11

[2] اوستا / گزارش دوستخواه / ص پنجاه و دو

[3] گات ها، کهن ترین بخش اوستا / ص 12

[4] همان / صص 13 - 18