در کتاب "حریصا" می خوانیم:
جواب سوال اول: سوال پرسیدی به اعتقاد بسیاری از دانشمندان که در میان آنها علمایی از مسلمانان هم دیده میشوند، قائلند همه ادیان میتوانند نجات بخش انسان و راه سعادت را در پیش داشته باشد. با این سخن چه میتوان کرد؟
آنچه که قصد این سوال است همان «پلورالیسم دینی» یا «کثرتگرایی» نامیده میشود. پلورالیسم دینی یعنی اینکه حقیقت و رستگاری در دین ویژهای نبوده، همه ادیان بهرهای از حقیقت مطلق دارند، در نتیجه پیروی از برنامههای هر یک از آنها میتواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بربسته، خصومتها و نزاعها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی میدهند. پلورالیستها معتقدند آنچه همه میگویند درست است؛ هم کسی که میگوید خدا یکی است، هم کسی که معتقد است خدا دو تاست و هم کسی که معتقد است خدا سه تاست. اگر چهارمی هم چیز دیگری بگوید درست است. پلورالیسم دینى ابتدا در عالم مسیحیت و در دهههاى اخیر، توسط «جان هیک»[1] طرح و ترویج شد. حال آن که حق، یکی بیش نیست:
فَما ذا بَعْد الْحَقَّ اِلا الضَّلالُ؛ و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟[2]
* * *
یکى از شبهاتى که در مورد آن بحثهاى زیادى شده و همچنان هم پیرامون آن بحث مىشود، این است که بر چه اساسى گفته مىشود راه نجات انسان، منحصر در دین اسلام است؟ و بر چه مبنایى سایر ادیان نمىتوانند نقش دین اسلام را ایفا کنند و انسان را به سعادت برسانند؟ به عبارت دیگر: همچنانکه در بعضى از حوزههاى معرفتى و عرصههاى زندگى انسان، نظریههاى مختلفى قابل طرح و قابل قبول است، چه مانعى دارد که در مورد دین هم بگوییم ادیان مختلف قابل قبول هستند و تنها اسلام را راه سعادت بشر و صراط مستقیم ندانیم؛ بلکه سایر ادیان هم هر یک را صراط مستقیمى بشماریم که انسان را به سعادت مىرسانند. اصل این شبهه مانند موارد مشابه آن از مغرب زمین به کشورهاى اسلامى به سوغات آورده شده و دلایلى هم براى مطرح شدن و ترویج آن وجود داشته است.
از جمله دلایل ساده و عواملی که این شبهه را در مغرب زمین تقویت کرده، عامل اجتماعى است. در طول قرنهاى متمادى، جنگها و خونریزىهاى زیادى در میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف درگرفته است. جنگهایى که گاهى سالیان درازى طول کشیده و میلیونها انسان را قربانى کرده و هنوز هم با وجود اینکه این همه اهل مغرب زمین ادعاى تمدّن مىکنند و از سوى دیگر روحیه تساهل و تسامح و تولرانس در آنها تقویت شده، هنوز هم در گوشه و کنار همین مغرب زمین جنگهاى مذهبى وجود دارد. هنوز در ایرلند بین پروتستانها و کاتولیکها جنگ و نزاع وجود دارد و هر از چندى درگیرىهایى بین آنها به وجود مىآید.
این عامل و عواملی دیگر موجب شده که بگویند بهتر است به این جنگها خاتمه دهیم و بگوییم هر دو مذهب درست مىگویند و اگر کسى سؤال کرد که آیا مذهب کاتولیک درست است یا پروتستان؟ بگوییم هر دو مذهب خوب هستند. بعد از مذهب، نوبت به ادیان مىرسد. همچنان که مىدانیم؛ جنگهاى صلیبى جنگهاى طولانى بین مسلمانها و اروپایىها بود که سالها طول کشید و موجب کشته شدن افراد زیاد و ویرانىهاى فراوانى شد. بسیارى از مردم از این جنگها خسته شدند و گفتند بهتر است بگوییم هم اسلام خوب است و هم مسیحیت.
عامل دیگری را که میتوان برشمرد باید گفت بعد از اینکه مسلمانان از راههاى مختلف در اروپا نفوذ کردند، مناطق زیادى از اروپا مسلمان شدند و در سایر کشورها نیز روز به روز اسلام رواج بیشترى یافت و گرایش بیشترى به اسلام پیدا شد. امروزه هم شرایط به همین صورت است. گرچه غربىها تمایل چندانى ندارند که این مسئله به درستى منعکس شود، ولى آمارها و دلایل زیادى وجود دارد که به خصوص در خود آمریکا، روز به روز گرایش به اسلام زیادتر مىشود. هر سال مساجد زیادى ساخته مىشود و عده زیادى از مردم به خصوص سیاه پوستان مسلمان مىشوند. هنگامى که گرایش مردم نسبت به اسلام شدت پیدا کرد، کلیسا به هراس افتاد که اگر این وضع ادامه پیدا کند، طولى نمىکشد که مسیحیت از صحنه روزگار محو خواهد شد. به ویژه اینکه مسلمانان در بحثها و مناظرات از امتیازات خاصى برخوردار هستند. چون مطالب قوى و محکمى دارند در حالى که مسیحیان مطالب بسیار ضعیفى دارند و اعتقادات خاصّشان سست و بى اساس است. پیش از این به بعضى از مطالب کتاب مقدس اشاره کردهام. مسیحیان هنگامى که دیدند با مطرح شدن معارف اسلام و مقایسه بین محتواى قرآن با محتواى تورات و انجیل، هر کس وجدان سالم و عقل سلیم داشته باشد، مسلّماً اسلام را ترجیح خواهد داد به هراس افتادند. در اروپا بیشتر دین مسیحیت و اسلام مطرح بود و هنوز هم هست. حال، با وجود چنین امتیازاتى در اسلام، طبیعى است که مسیحیت در مقابل اسلام رنگ مىبازد و اگر بنا باشد در مورد مواضع هر دو دین بحث شود و بین آنها مقایسه انجام گیرد، اغلبِ مردم اسلام را ترجیح خواهند داد. این مسئله موجب شد که شوراى کلیسا براى حل مشکل ضعف مسیحیت در برابر اسلام به بحث و بررسى پرداخته و به طور رسمى اعلام کند که دین اسلام هم یک دین بزرگ و مورد احترام است. این مسأله را شوراى کلیساى کاتولیک به طور رسمى از جانب پاپ اعلام کرد و در واقع بدین ترتیب خواستند مسیحیت را نجات دهند. آنها دیدند اگر وضع به همین صورت ادامه پیدا کند مسیحیت از بین مىرود، از این رو اسلام را به عنوان یک دین بزرگ و قابل قبول پذیرفتند تا مسیحیت هم به عنوان قرین و همتاى آن باقى بماند. چون پیش بینى آنها این بود که ادامه چنین روندى به شکست کامل مسیحیت خواهد انجامید. من شخصاً اشخاصى را دیدهام که با وجود اینکه مسیحى هستند مىگویند اسلام هم دین بسیار خوبى است. حتى بعضى از ایشان اعتراف مىکنند که اسلام حداقل در بعضى از ابعاد از مسیحیت بهتر است، اما در عین حال مسیحى باقى مىمانند.
این دلایل و انگیزههاى مختلف دیگر موجب شد که مسیحیان تعدّد ادیان صحیح را بپذیرند. البته بیشترین تضاد، بین اسلام و مسیحیت بود، ولى در سایر موارد نیز کمابیش این علل و انگیزهها وجود داشت. به همین دلیل این سؤال مطرح شد که چرا باید گفت دین حق تنها یکى است؟ نه تنها چنین نیست؛ بلکه همه ادیان خوب هستند. البته طرفداران این نظریه از لحاظ افراط و تفریط مراتب مختلفى دارند. بعضى از آنها مىگویند: همه ادیان مانند هم است و هیچ تفاوتى بین آنها نیست؛ از این رو نمىتوان ترجیحى براى یکى از ادیان قائل شد. بعضى ازآنها مىگویند همه دینها خوب هستند؛ ولى ممکن است بعضى از آنها بر سایر ادیان ترجیح داشته باشد و اگر دینى از تمام جهات بر دیگر ادیان ترجیح نداشته باشد، مىتوان گفت این دین از جهت خاصى بر دین دیگر برترى دارد. در حالى که بعضى از آنها مىگویند: هیچ دینى بر سایر ادیان ترجیحى ندارد؛ همه ادیان صراط مستقیم هستند و همه آنها به حقیقت مىرسند. نام این گرایش «کثرت گرایى دینى» یا «پلورالیسم دینى» است؛ «پلورال» در انگلیسى به معنى کثیر و جمع و در مقابل مفرد است. به این نظریه کثرت گرایى یا چندصدایى دینى گفته مىشود.
* * *
تمسک به آیه 62 سوره بقره و 17 سوره حج، براى اثبات پلورالیزم دینى
طرفداران نظریه کثرت گرایى دینى، از سویى مجموعهاى از زیربناها و مؤیدات فکرى و فلسفى را براى این تئورى فراهم کردهاند و از سوى دیگر افرادى که در جوامع اسلامی تحت تأثیر این گرایش غربى واقع شده بودند، درصدد برآمدند که از منابع دین اسلام نیز شواهدى براى صحت این نظریه پیدا کنند. توضیح آنکه: همچنان که بیان شد این شبهه و طرز فکر در مغرب زمین پیدا شد و به تدریج به مشرق زمین و کشورهاى اسلامى سرایت کرد و عدهاى تحت تأثیر این تفکر واقع شدند و آنرا پذیرفتند. روشن است که اگر این فکر در یک کشور اسلامى رواج پیدا کند، مسلّماً به ضرر اسلام و به نفع ادیان دیگر است.
به هر حال عدهاى سعى کردند که از منابع اسلامى مؤیداتى را براى این مطلب پیدا کنند. چون سایر مباحث فلسفى، تاریخى، سیاسى و اجتماعىِ این بحث تأثیر چندانى در اعتقاد جوانان مسلمان نمىگذارد. شبهاتى که ممکن است بیشتر در جوانان مسلمان اثر سوء بگذارد، این است که چنین وانمود شود که اسلام نیز همین گرایش را تأیید مىکند. به همین جهت، چند دههای است که فعالیتهایى انجام مىشود تا از آیات قرآن، رفتار پیغمبر اکرم و ائمه اطهار:، احکام فقهى و بین المللى اسلام، دلایلى را بتراشند تا ثابت کنند که خود اسلام هم نمىگوید که همه مردم باید مسلمان باشند؛ خود اسلام هم ادیان دیگر را قبول دارد و آنها را به عنوان دین حق به حساب مىآورد و پیروان آنها را اهل نجات مىداند.
طرّاحان این شبهه چند آیه پیدا کردند که به یک معنا از جمله آیات متشابه هستند. قبلا اشارهای کرده بودم که بعضى از آیات قرآن نوعى تشابه دارند که مفسده جویان و فتنه انگیزان مىتوانند از آنها سوء استفاده کنند. در بین آیات متشابه چند آیه وجود دارد که مىتوان چنین برداشت نادرستى از آنها کرد. از جمله این آیه که مىفرماید: «إن الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن باللّه و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون».[3] عدهاى خواستند از این آیه چنین استفاده کنند که خود قرآن مىگوید تفاوتى بین مؤمن، یهودى، نصرانى و صابئى نیست. عامل نجاتْ ایمان به خدا و روز قیامت است. اگر یهودى هم ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد اهل نجات است. پس خود اسلام هم نمىگوید همه مردم باید مسلمان باشند؛ بلکه مىگوید یهودى هم اگر ایمان به خدا و روز قیامت دارد، او هم اهل نجات است. نصرانى هم به همین صورت؛ صابئین هم اگر ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشند، اهل نجات هستند. حتى در آیه دیگرى از مشرکین هم یاد شده است.[4]
- نقد استدلال مذکور
در قرآن کریم از قول طرفداران مسیحیت و یهودیت نقل شده است که تنها راه سعادت این است که انسان یهودى باشد یا تنها راه سعادت این است که انسان نصرانى باشد و چنین القاء مىکردند که هر کس یهودى شد، او اهل نجات است یا هر کس نصرانى شد، او اهل نجات است؛ حتى اگر در عمل هم مقید نباشد و مرتکب انواع گناهان شود. عملکرد شخص چندان اهمیتى ندارد؛ بلکه مهم این است که عنوان یهودى بر شخص اطلاق شود یا اینکه او را نصرانى به حساب آورند. اما اگر کسى گفت من مسلمان و مؤمن هستم و ایمان به پیغمبر اسلام دارم، چنین کسى اهل نجات نیست. «قالوا کونوا هوداً او نصارى تهتدوا»[5]، گفتند: یا باید یهودى باشید یا نصرانى تا هدایت شده و نجات پیدا کنید. این گرایش یا به تعبیر دیگر شگرد تبلیغاتى، در بین طرفداران ادیان مختلف وجود داشته که مىگفتند اگر عنوان فلان دین و مذهب را بر خود بگذارید، مشکلى نخواهید داشت. هنوز هم در بعضى از فرقههاى منحرف چنین اعتقادى وجود دارد که با پذیرفته شدن در آن فرقه، انسان مجاز به هر کارى خواهد بود. بعضى از فرقههاى منسوب به مسلمانان هم مىگویند تنها کافى است که شخص ـ به قول خودشان ـ به آن مشرّف شود، بعد از آن هر گناهى را که مرتکب شود، مهم نیست. مهم این است که شخص در این فرقه پذیرفته شود.
سایر ادیان هم چنین تبلیغاتى مىکردند. قرآن در جایى دیگر از قول یهود نقل مىکند که مىگفتند: تمام کسانى که از بنى اسرائیل و پیرو حضرت موسى باشند، فرزندان خدا هستند[6] و در جاى دیگر نقل مىکند که آنها به جهنم نمىروند[7] و اگر هم به جهنم بروند، چند روزى بیشتر عذاب نمىشوند و نجات پیدا مىکنند. این عقائد در قرآن از قول اهل کتاب نقل شده است. این طرز فکر که انسان اگر انتساب به دین یا مذهب خاصى داشت، اهل نجات خواهد بود و اگر گناه هم بکند، اهمیتى ندارد و موجب عذاب او نخواهد شد، مگر چند روزى، این تفکر خطرناکى است که قبل از اسلام وجود داشت. در عصر ظهور اسلام نیز رواج داشت و متأسفانه بعد از پیامبر اسلام هم کمابیش در بین بعضى از مسلمانان رواج پیدا کرد و یکى از مشکلات اهل بیت: نیز همین مسئله بود. رگهاى از این طرز فکر بین شیعیانِ خوب و مخلص هم پیدا شده است. نام کسانى که به طور رسمى این طرز فکر را ترویج مىکردند، طائفه مرجئه است. حدیثی هم نقل شده که امام صادق به اصحاب خود سفارش مىکردند که زود نوجوانهایتان را دریابید، قبل از اینکه مرجئه ذهن آنها را مشوب کنند؛ «بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئة»[8]. این امر نشانه این است که در زمان امام صادق این طایفه تا چه حد فعال بوده و تبلیغاتشان منشأ اثر بوده که ایشان به شیعیان سفارش مىکنند تا به نوجوانان و جوانانتان عقاید صحیح شیعه را بیاموزید و آنها را تربیت کنید که تحت تأثیر مرجئه واقع نشوند. چون این تفکر جاذبه دارد. آنها به جوان یا نوجوان مىگویند تو وقتى مسلمان هستى و گفتى پیامبر اسلام و روز قیامت را قبول دارم، مشکلى نخواهى داشت.
این تفکر انحرافى که انتساب به فرقهاى خاص، موجب نجات مىشود، تفکرى است که اسلام به سختى با آن مبارزه مىکند. این آیه مىگوید تنها ادعاى یهودى، نصرانى، مجوسى یا صابئى و حتى مسلمان بودن مشکلى را حل نمىکند. مهم این است که انسان، ایمان واقعى به خدا و قیامت داشته باشد. اگر ایمان واقعى به خدا و قیامت داشته باشیم و کارهاى شایسته انجام دهیم نجات پیدا مىکنیم. ملاک اصلى این است. اگر کسى ایمان واقعى به خدا داشته باشد، چگونه ممکن است زمانى که خدا پیامبرى را فرستاد، رسالت او را قبول نکند؟ آیا ممکن است واقعاً بگوید من ایمان به خدا دارم و هر چه خدا بگوید اطاعت مىکنم، اما هنگامى که خدا پیامبر اسلام را فرستاد، بگوید: من ایمان به خدا دارم، اما پیغمبر او را قبول نمىکنم؟ اگر شما با کسى دوست هستید و دوست شما توسط پیام آور مورد اعتماد خود، پیغامى را براى شما بفرستد، آیا شما به او مىگویید دوستى ما محفوظ، اما این پیام او را قبول ندارم؟ با وجود اینکه مىدانید پیام از جانب اوست. اگر کسى ایمان به خدا دارد، باید همه پیامبرها را نیز قبول کند؛ چون همه از جانب او آمدهاند. از این رو قرآن مىفرماید: «آمن الرسول بما اُنزل الیه من ربه و المؤمنون کلٌ آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرّق بین احد من رسله»[9]. مؤمن واقعى کسى است که به همه پیامبران ایمان دارد و از آن جهتى که پیامبر است تفاوتى بین یک پیامبر و پیامبر دیگر نمىگذارد. از این رو ما نه تنها بىاحترامى به پیامبر اسلام، بلکه بى احترامى به هر پیامبرى را موجب ارتداد مىدانیم. «لا نفرّق بین احد منهم». ما بین هیچ یک از انبیاء تفاوتى نمىگذاریم. همه آنها پیامبر خدا و مورد احترام هستند. اگر همه آنها مورد احترام باشند، باید کلام آنها را پذیرفت. حضرت موسى فرمود بعد از من عیسى بن مریم مىآید و حتى آن حضرت وعده آمدن پیامبر اسلام را داد. حال اگر ما حضرت موسى را قبول داریم، باید پیامبرى را هم که او وعده آمدنش را داده بپذیریم. این حرف حضرت موسى است. حضرت عیسى هم زمانى که مبعوث شد، فرمود: «و مبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه احمد»[10]. آن حضرت هم بشارت داد که بعد از من پیامبر اسلام خواهد آمد، باید از او اطاعت کنید و باید به او ایمان بیاورید. حال اگر کسى واقعاً به حضرت عیسى ایمان دارد آیا مىتواند به این دستور او عمل نکند؟ اگر او را قبول داریم، باید تمام سخنان او را بپذیریم. بنابراین، ایمان به هر پیامبرى مستلزم ایمان به همه انبیا است. چون همه آنها از جانب خدا هستند. مسئله دیگر اینکه امروز من دستور کدام یک از پیامبران را عمل کنم؟ این مطلب دیگرى است. ممکن است یک پیامبر در دو زمان دو دستور مختلف داشته باشد، شما به کدام یک عمل مىکنید؟ آیا به دستور اوّل عمل مىکنید یا دستور دوّم؟ همچنان که پیامبر اسلام و سایر مسلمانان ابتدا نماز را به سوى بیت المقدس و مسجدالاقصى مىخواندند؛ همان قبلهاى که یهودىها به سمت آن نماز مىخواندند، تا زمانى که جبرئیل در مسجد ذوقبلتین نازل شد و شانه پیامبر را گرفت و آن حضرت را به جانب کعبه چرخاند، پس از آن آیهاى نازل شد و در آن به پیامبر امر شد که به سمت کعبه نماز بخواند. حال اگر پیامبر اسلام را قبول داریم آیا مىتوانیم بگوییم ما به سمت قبله اول نماز مىخوانیم؟ آیا این نماز درست است؟ آیا مىتوانیم بگوئیم آن هم، دستور خدا بوده است و ما به همان عمل مىکنیم؟ درست است که امر اوّل هم دستور خدا بوده، اما براى آن زمان معتبر بوده است. ما قبول داریم که این هم دستور خدا و اطاعت آن هم واجب بود، اما هنگامى که ناسخ آن نازل شد، باید دستور بعدى را عمل کرد. در یک دین و یک شریعت که توسط پیامبری ابلاغ شده وضع به این صورت است. حال اگر یک پیامبر دستورى داد و بعد از او پیامبر دیگرى آمد و دستور پیامبر قبلى را تغییر داد، این مانند ناسخى است که در یک دین مىآید. در این صورت دیگر نمىتوان به دستور پیامبر قبلى عمل کرد. البته این به معنى قبول نداشتن پیامبر قبلى نیست. بلکه آن پیامبر محترم است، دین او هم درست بوده، کتابى هم که خدا بر او نازل کرده بود، درست بوده و براى ما محترم است. توراتى که امروز در دسترس است، تحریف شده است، اما اگر تورات واقعى در دسترس بود، براى ما محترم بود؛ اهانت به آن تورات هم موجب ارتداد بود. اما معناى این کلام این نیست که امروز هم باید به دستورهاى تورات عمل کنیم، چون آن دستورها به وسیله پیامبر بعدى نسخ شده است. اگر در خود اسلام حکمى نسخ شود ما باید به دستور بعدى عمل کنیم؛ حال، آیا معنى دارد که بعد از این که پیامبرى احکام پیامبر قبلى را نسخ کرد، ما بگوییم بر شریعت همان پیامبر قبلى باقى مىمانیم؟ معناى این کار، انکار انبیاء بعدى و فرق گذاشتن بین یک پیامبر و پیامبر دیگر است. اگر ما پیامبرى را به خاطر این که از جانب خداست قبول داریم، هیچ پیامبرى با پیامبر دیگر تفاوتى ندارد؛ همه آنها از طرف خدا هستند. اما اگر کسى گفت این پیامبر را چون از فامیل یا از نژاد خودمان است قبول دارم، معناى این سخن این است که او ایمان واقعى ندارد. در قرآن اشاره شده که بعضى از مردم مىگفتند اگر پیامبر از قوم دیگرى باشد، ما به او ایمان نمىآوریم. این کلام به این معناست که ایمان آنها واقعى نیست. اگر انسان به این دلیل که خدا مطلبى را فرموده است، آنرا قبول کند، تفاوتى نمىکند که پیام آور آن عرب یا عجم باشد، فرانسوی باشد یا ترک، پیام خداست و از آن جهت که خدا گفته، باید آنرا قبول کرد. تفاوتى نمىکند که پیامبر از بنى اسرائیل باشد یا از عرب و یا از هر قوم دیگرى، هنگامى که انسان فهمید او از طرف خداست، باید به او احترام بگذارد و دستور او را بپذیرد. ولى پذیرفتن پیامبرىِ او و احترام کردن او به این معنا نیست که امروز نیز طبق دستور او عمل کنیم. کسانى که آن زمان بوده و به آن دستورها عمل کردند، اهل نجاتند. افرادى که در زمان ایشان به دستورهاى حضرت موسى عمل کرده بودند، اهل نجات هستند. البته پیش از اینکه پیامبرى بعد از او مبعوث شده و آن احکام را نسخ کرده باشد. علامت مؤمنین واقعى این است که هنگامى متوجه شدند پیامبر جدیدى آمده ، احکامى را که او آورده با دل و جان بپذیرند. در قرآن در مورد چنین کسانى به گروهى از اهل کتاب اشاره مىشود که به عبادت خدا مىپردازند و زمانى که آیات قرآن را مىشنوند، از شوق این که حق را شناختهاند اشک از چشمانشان جارى مىشود. در بین مسیحیان چنین افرادى بودند. «و اذا سمعوا ما انزل الیک ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق»[11] اسلام از چنین مسیحیانى تعریف و تمجید زیادى کرده و مىگوید: آنها هنگامى که مىشنوند آیاتى بر تو نازل شده است از شوق اینکه حق را شناختهاند، مىگریند.
اینکه کسانى از اهل کتاب است یا از بنى اسرائیل هستند، مشکلى را ایجاد نمىکند. اسم نه مشکلى را حل مىکند و نه مشکلى را ایجاد مىکند. آنچه اهمیت دارد این است که آیا این افراد ایمان واقعى به خدا و قیامت دارند یا نه. اگر آنها ایمان واقعى به خدا دارند، هر پیامبرى هر چه گفت، باید آن را قبول کنند. اما این که آنها چگونه باید عمل کنند؟ طبعاً باید به دستور پیامبر آخر عمل کنند. چون این پیامبر ناسخ پیامبران قبلى است. موارد مشترک بین آنها که تفاوتى ندارد. اما مسایل مورد اختلاف، مانند جایى است که در یک دین و یک شریعت دستور جدیدى نازل شود که با دستور قبلى تفاوت دارد و ناسخ دستور قبلى باشد که طبعاً باید به دستور دوم عمل کرد، عمل کردن به دستور قبلى صحیح نیست. در هر ادارهاى زمانى که بخشنامه جدیدى صادر مىشود، اگر کسى بگوید من بخشنامه قبلى را قبول دارم و به آن عمل مىکنم، آیا این سخن از او پذیرفته مىشود؟ اگر چنین باشد، دستور دوم براى چه صادر شده است؟
بنابراین، کسى ایمان واقعى به همه انبیاء سابق دارد که بعد از اینکه متوجه شد پیامبر اسلام از طرف خداست، اسلام را قبول کند، در واقع چنین کسى یهودى حقیقى است. نصرانى حقیقى کسى است که همه دستورهای حضرت عیسی را قبول کند. از جمله این دستور که باید به پیامبر اسلام ایمان بیاورد «و مبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه احمد»[12]. بنابراین، این، ما مسلمانان هستیم ـ البته اگر مسلمان واقعى باشیم ـ که تابع واقعى حضرت موسى، تابع واقعى حضرت عیسى و تابع واقعى همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام هستیم. دیگران تابع واقعى پیامبر خود نیستند؛ بلکه نیمى از دستورهای او را قبول کرده و مىگویند: «نؤمن ببعض و نکفر ببعض»[13] بعضى از دستورهای او را قبول داریم و بعضى از آنها را قبول نداریم؛ «اولئک هم الکافرون حقاً». چرا بین پیامبران فرق مىگذارید؟ اگر ملاک، فرستاده شدن از جانب خداست، باید همه آنها را قبول کنیم. بنابراین، کسانى که بین پیامبران تفاوت قائل مىشوند، آنها در واقع ایمان ندارند و کافرند. ملاک ایمان، اطاعت امر خداست، خدا هر چه را گفت باید قبول کنیم.
بنابراین، آیهاى که طرفداران کثرت گرایى دینى به آن تمسک کردهاند، از جمله آیات متشابهى است که از آن سوء استفاده مىشود. اما زمانى که آنرا به سایر محکمات و قطعیاتى که در خود قرآن وجود دارد، ارجاع دهیم، روشن مىشود که معنى آیه، آنچه تصور مىکردند، نیست.
- اشکالى دیگر بر استدلال مذکور
علاوه بر اینکه در قرآن نقدهای زیادى در مورد عقاید و افکار پیروان سایر ادیان به خصوص در مورد یهود و نصارى که مسلمانان با آنها مواجه بودند به چشم مىخورد. حال، تصور کنید که با وجود چنین نقدهایی، این مطلب صحیح باشد که هم اسلام حق است و هم مسیحیت! معناى کثرت گرایى دینى همین است که هم اسلام دین خوبى است و هم مسیحیت. به عبارت دیگر هر دو دین، شما را به حقیقت مىرسانند. اسلام مىگوید، خدا یکى است. همچنین از مسیحیان نقل مىکند که آنها براى خدا فرزند قائل شدند. قرآن مىفرماید: این سخن مسیحیان به قدرى زشت و سخیف است که جا دارد به خاطر چنین جسارتى به ساحت الهى، آسمانها از هم متلاشى شود. «تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هداً ان دعوا للرحمن ولداً»[14]. آیا با وجود چنین برخوردى با این اعتقاد مسیحیان در قرآن، ممکن است قرآن بگوید مسیحیت اشکالى ندارد و دین حق است؟ در مسیحیت واقعى که ما آنرا قبول داریم، تثلیث وجود نداشت. این موارد تحریفهایى است که بعد از حضرت عیسى در مسیحیت وارد شد. وگرنه حضرت عیسى براى دعوت مردم به تثلیث نیامده بود. «ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوالله ربى و ربکم»[15]. خود حضرت عیسی عرض مىکند: پروردگارا! من به آنان سخنى نگفتم، جز همانکه تو امر کردى که بگو خدایى را که پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید. یعنى من هم عبد خدا هستم نه رب. ولى مسیحیان دین خود را تحریف کرده و گفتند عیسى هم خداست که در قالب عیسى مجسم شده است.
آیا ممکن است قرآن که چنین توبیخى نسبت به مسیحیان مىکند، بگوید تثلیث هم عقیده بدى نیست؟ آیا ممکن است بگوید شما اگر مىخواهید معتقد به توحید باشید، و یا اگر هم مىخواهید معتقد به تثلیث باشید؟ خود قرآن مىگوید: «لاتقولوا ثلاثة انتهوا»[16]؛ بس کنید! چنین حرفهایى را نگویید!. حال، آیا مىتوانیم بگوئیم قرآن مىگوید بین مسلمان بودن و مسیحیت تفاوتى نیست؟ بعد از آن که مسیحیان نجران براى بحث با پیامبر اسلام9 در مورد حقانیت اسلام آمدند و در بحث شکست خوردند، آیه نازل شد که اگر شکست خود را قبول نمىکنید، بیایید مباهله کنید؛ یعنى دعا کنید که عذابى نازل شود و آن کس که اهل باطل است و عقیدهاش درست نیست از بین برود. اگر بنا بود که اسلام بگوید بین اسلام و مسیحیت تفاوتى نیست، چرا آنها را به مباهله دعوت مىکند؟ اگر بین اسلام و مسیحیت تفاوتى نیست و هر دو صراط مستقیماند، آیا معقول است که قرآن به مسیحیان بگوید در صورتى که اسلام را نمىپذیرید، باید براى مباهله حاضر شوید تا عذابى نازل شود و هر کس باطل است از بین برود.
علاوه بر این، صدها آیه دیگر با صراحت بر بطلان عقاید و رفتارهاى آنها دلالت دارد؛ با این وجود، چگونه مىتوان به قرآن نسبت داد که تفاوتى بین اسلام و مسیحیت قائل نیست؟ اما امروزه طرفداران کثرت گرایى پا را از این فراتر گذاشته و مىگویند: بین اسلام و بت پرستى هم تفاوتى نیست؛ آن هم صراط مستقیمى از صراطهاى مستقیم است!
- استدلالى دیگر براى اثبات پلورالیسم
شبهه دیگرى که براساس آن گفته مىشود خود اسلام بین مسلمان و غیرمسلمان تفاوتى نگذاشته است این است که اسلام اجازه داده یهودى، نصرانى و زرتشتى در کشور اسلامى و در پناه دولت اسلامى، در امنیت زندگى کنند. پیروان تمام این ادیان که «اهل ذمه» نامیده مىشوند، جان و مالشان محترم است و دولت اسلامى باید از آنها دفاع کند؛ همچنانکه از مسلمانها حمایت مىکند. به این کلام حضرت علی هم تمسک میکنند که هنگامى که شنید اصحاب معاویه به محلى که در آنجا اهل ذمه زندگى مىکردند حمله کردهاند و خلخالى را از پاى دخترى یهودى کشیدهاند، فرمود: جا دارد که مسلمان از این غصه جان بدهد که در حوزه حکومت اسلامى به دختر اهل کتاب و ذمى جسارت کنند و خلخال از پایش بکشند یا گوشواره از گوشش درآورند. آن حضرت فرمود: اگرمؤمن از این غصه بمیرد جا دارد. طرفداران کثرت گرایى دینى یا پلورالیسم مىگویند اسلام بین مسیحى، یهودى و مسلمان تفاوتى نگذاشته و گفته است ما از غصه ظلمى که حتى به یک یهودى هم مىشود باید بمیریم. پس تفاوتى بین ادیان نیست. آنها حق دارند که یهودى یا مسیحى بمانند؛ چون اسلام براى آنها احترام قائل شده و مال و جانشان را محترم شمرده است. این هم شبهه دیگرى در مورد پلورالیسم است.
- پاسخ این استدلال
تصور مىکنم کودکان ما هم جواب این شبهه را بدانند. تفاوت است بین اینکه بگوییم دین یا مذهبى حق است یا بگوییم ما از طرفداران دین یا مذهبى حمایت مىکنیم و با شرایط خاصى آنها را تحت حمایت خود مىگیریم. دینهاى الهى که اصل و اساسى داشتهاند، مثل یهودیت و نصرانیت، هر چند امروزه تحریف شدهاند اما به واسطه سابقه و پیشینه اصیل آنها، اسلام براى پیروانشان احترام قائل مىشود و با آنها به گونهاى رفتار مىکند که با مشرکان به آن صورت رفتار نمىکند. حکمتهایى در این مسأله هست. یکى از حکمتها این است که امر بر بسیارى از آنها مشتبه شده بود، اما هنگامى که در کنار مسلمانان زندگى مىکردند به تدریج هدایت شده و مسلمان مىشدند و به صورت جدّى از مسلمانان طرفدارى مىکردند. برخی از علماى بزرگ ما اصالتاً خود آنها یا پدرانشان یهودى یا نصرانى بودهاند.
اگر آنان در سایه حکومت اسلامى نمىماندند و به تدریج هدایت نمىشدند شاید برخی از ما مسلمان نبودیم. خداى متعال به واسطه احترام به اصل دین آنها، براى آنها امتیازى قائل شده است. اما این مطلب به این معنى نیست که دین آنها هم درست است. البته در روایات اینگونه گفته شده که این امتیاز تا زمان ظهور امام زمان4 ادامه دارد، اما بعد از ظهور امام زمان4 ذمه از کفار پذیرفته نمىشود. به هر حال، این تنها ارفاق نسبت به ایشان است، ولى به این معنا نیست که دین آنها هم درست است. قرآن با وجود تمام مذمتهایى که نسبت به اعتقادات و رفتار ایشان دارد، اجازه مىدهد که آنها در پناه اسلام زندگى کنند؛ البته با رعایت شرایط خاصى، از جمله اینکه تظاهر به گناه نکنند، شعائر خود را ترویج نکنند و در مقابل عبادات مالى مسلمانان از قبیل خمس و زکات ـ که آنها از آن معاف هستند ـ سالانه سرانه مبلغى را به عنوان جزیه پرداخت کنند.
بنابراین، به مجرد اینکه ما طبق قراردادى از پیروان دین، مذهب یا قومى حمایت کنیم و جان و مال آنها را محترم بشماریم یا قراردادهاى دیگرى با آنها داشته باشیم، به این معنى نیست که دین آنها را قبول داریم. قراردادها براساس مصالح سیاسى، اقتصادى، امنیّتى، فرهنگى و یا مصالح دیگرى است که اسلام رعایت آنها را لازم مىداند.
- رفع یک استبعاد
اما استبعادى که در اینجا مطرح میشود، گرچه از نظر علمى اهمیتى ندارد، ولى تأثیر روانى آن بیشتر از سایر شبهه هاست. امروزه بیش از هفت میلیارد نفر در جهان زندگى مىکنند که در بین آنها کسانى وجود دارند که واقعاً طالب حقیقت هستند، لکن حقیقت براى آنها ثابت نشده است. در مسافرت به کشورهای مختلف جهان با افراد زیادى از این قبیل برخورد میکنیم؛ افرادى که عمرى را واقعاً به خاطر رضاى خدا صرف خدمت به خلق مىکنند، کارهاى خیر انجام مىدهند و اموالشان را وقف مینمایند؛ لکن حقیقت اسلام را نشناختهاند و اگر براى آنها بیان شود و حقانیت اسلام را بفهمند از پذیرش آن هیچ ابایى ندارند. هنگامى که انسان چنین افرادى و چنین جمعیت چند میلیاردى انسانها را مشاهده مىکند، باور این مسأله دشوار است که همه آنها جهنمى باشند و تنها مسلمانان و از میان آنها هم فقط شیعیان و از میان شیعیان هم تنها عدهای اهل بهشت هستند که ایمان واقعى داشته باشند، و تا آخرین لحظه حیات، ایمان خود را حفظ کرده باشند. با این شرائط، تنها اقلیت ناچیزى از انبوه جمعیت انسانها اهل بهشت خواهند بود. چگونه خداوند تعداد زیادى انسان را خلق کرده و همه آنها را به جهنم مىبرد و تنها جمع معدودى را نجات مىدهد؟ البته شبهه افکنان براى تقویت شبهه مطالب دیگرى هم به آنچه گفته شد اضافه مىکنند؛ از جمله اینکه چگونه خداوند کسانى را که از لحاظ قدرت فکرى چندان قوى نیستند، به بهشت مىبرد، اما کاشفان، فیلسوفان، دانشمندان و بزرگانى که خدمات زیادى به بشریت کردهاند و اختراعات و اکتشافات فراوانى را انجام دادهاند، همه آنها به جهنم مىروند؟ پذیرش این شبهه از نظر روانى زمینه زیادى دارد. اما حقیقت چیست؟ ما معتقدیم که شیعیان هم با داشتن شرایطی اهل بهشت هستند، امّا آیا لازمه این اعتقاد اینست که سایر مردم اهل جهنّم هستند و الى الأبد معذّب خواهند بود؟
مردم به طور کلى سه دسته هستند: یک دسته کسانى که حق را شناخته و به آن ملتزم شدهاند. ما معتقدیم دین اسلام حق است و در دین اسلام هم مذهب شیعه، حق است. کسانى که واقعاً این مسأله را شناختهاند و تا آخر هم به آن پایبند باشند، سرانجام اهل نجات خواهند بود. چنین افرادى اگر مرتکب گناهانى شده باشند، بالاخره عقوبت آنرا مىکشند. در نهایت افرادى که اعتقادات حق و ایمان صحیح داشتهاند، در قیامت به وسیله شفاعت نجات مىیابند و اهل بهشت خواهند بود. در مورد پیروان ادیان سابق هم که قبل از ظهور اسلام بودهاند، کسانى که به پیغمبر زمان خود ایمان داشته و به دستورهاى او عمل کردهاند، اهل بهشت خواهند بود. اما الان بحث ما در مورد هفت میلیاردى است که امروز وجود دارند. دستهاى از این جمعیت که اقلیتى هستند، با داشتن آن خصوصیات، قطعاً اهل بهشت هستند. در مقابل، اقلیت دیگرى وجود دارند که اهل عناد هستند؛ یعنى با وجود اینکه حقیقت را مىشناسند، اما آنرا نمىپذیرند. به دلایل مختلفى، از قبیل بعضى تعصبات یا به دلیل اینکه حق را با مزاج خود سازگار نمىبینند، چون نسبت به انجام بعضى از گناهان علاقه دارند و اگر واقعاً دین را بپذیرند، نمىتوانند مرتکب آن گناه شوند، به همین دلیل اصل دین را منکر مىشوند.
بعضى افراد هنگامى که مىبینند نمىتوانند به لوازم دین ملتزم شوند، اصل آنرا انکار مىکنند. در قرآن نمونهاى از این مطلب ذکر شده است. «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه»[17]. کسانى که منکر قیامت هستند، آیا واقعاً معتقد هستند که خداوند نمىتواند بندگانش را زنده کند؟ «بلى قادرین على ان نسوّى بنانه بل یرید الانسان لیفجر امامه»[18] کسانى که قیامت را قبول نمىکنند، به این دلیل است که مىبینند اگر آنرا بپذیرند، باید به لوازم آن هم ملتزم شوند، باید حساب و کتاب را هم قبول کنند و مراقب باشند که مرتکب گناه نشوند. اما چون نمىخواهند ملتزم به این امور شوند، اصل قیامت را انکار مىکنند. تا به لوازم آن ملتزم نشوند. گروهى نه از این جهت که اسلام را نشناختهاند، بلکه به این دلیل که مسلمانى و دیندارى را مشکل مىبینند، از ابتدا اصل دین را انکار مىکنند، تا به لوازم آن گرفتار نشوند. «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»[19] حقایقى را انکار مىکنند، با وجود اینکه نسبت به صحت آنها یقین دارند. این گروه کسانى هستند که قطعاً جهنمى هستند. «اقسمت ان تملأها من الکافرین من الجنة و الناس اجمعین و ان تُخلّد فیها المعاندین»[20]. کسانى که اهل عناد هستند و با وجود این که حقانیت اسلام براى آنها ثابت شده آنرا انکار مىکنند، آنها براى همیشه در عذاب هستند.
اما دسته سوم، یعنى بقیه مردم که شاید اکثریت جمعیت دنیا باشند، کسانى هستند که به واسطه شرایطى، حق براى آنها ثابت نشده است. فرض کنید کسانى که در جزایر میکرونیزى زندگى مىکنند، شاید تا به حال نام اسلام هم به گوش آنها نخورده باشد. اگر نامى از اسلام شنیده باشند مانند اینست که ما نامى از یک دین باطل شنیده باشیم، همانگونه که ما با شنیدن نام بت پرستى حتى احتمال هم نمىدهیم که شاید دین درستى باشد، آنها هم در شرایط فرهنگى خاصى تربیت شدهاند که احتمال نمىدهند غیر از دین خودشان دین درست دیگرى هم وجود داشته باشد. در عرف اسلامى به این قبیل افراد «مستضعف» گفته مىشود. یعنى کسانى که در شناختن حقیقت قصور دارند نه تقصیر و نتوانستند حقیقت را بشناسند. ما معتقد نیستیم که این قبیل افراد اهل جهنم هستند. آنها اگر هم به جهنم بروند به اندازه گناهانشان عذاب مىشوند، ولى براى ابد در آتش نخواهند ماند. آنها به همان میزانى که حجت بر آنها تمام شده باشد، تکلیف دارند و در مورد حقانیت دین اسلام حجت بر آنها تمام نشده است، نسبت به آن هم مؤاخذه نمىشوند. مؤاخذه براى ماست که اسلام را به آنها معرفى نکرده ایم. اگر ما اسلام را به درستى معرفى مىکردیم، آنها آنرا مىپذیرفتند. به هر حال، این گونه نیست که هر کس شیعه نبود و احکام شیعه را به درستى عمل نکرد، حتماً براى همیشه در عذاب خواهد بود. ممکن است اکثریت مردم روى زمین شیعه نباشند، به این دلیل که نتوانستهاند حق را بشناسند و چون توانایى شناخت حق را نداشتهاند، به مقدار قصور خود معذور هستند. اگر آنها تا حدودى توانایى داشتهاند و با وجود توانایى نسبت به شناخت حق کوتاهى کردهاند، به اندازه تقصیرشان مؤاخذه مىشوند. اما در برابر قصور و ناتوانى عذاب نخواهند شد و اگر هم جهنمى شوند، به میزانى است که حجت بر آنها تمام شده باشد.[21]
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
[1]. جان هیک (John Hick) فیلسوف دین و نظریه پرداز تکثرگرایی دینی در سال ۱۹۲۲ میلادی متولد شد.
[2]. سوره یونس ، آیه 32.
[3]. سوره بقره ، آیه 62.
[4]. سوره حج ، آیه 17.
[5]. سوره بقره ، آیه 135.
[6]. سوره مائده ، آیه 18.
[7]. سوره بقره ، آیه 80.
[8]. اصول کافی ، ثقة الاسلام کلینی (ره) ، ج1 ، ص 47.
[9]. سوره بقره ، آیه 285.
[10]. سوره صف ، آیه 6.
[11]. سوره مائده ، آیه 83.
[12]. سوره صف ، آیه 6 .
[13]. سوره نساء ، آیه 150.
[14]. سوره مریم ، آیات 90 و 91.
[15]. سوره مائده ، آیه 117.
[16]. سوره نساء ، آیه 171.
[17]. سوره قیامة ، آیه 3.
[18]. سوره قیامة ، آیات 4 و 5.
[19]. سوره نمل ، آیه 14.
[20]. دعای شریف کمیل – که از حضرت علی نقل شده است.
[21]. درپرتو آذرخش ، استاد محمدتقی مصباح یزدی