در کتاب "حریصا" می خوانیم:
وارد کافی شاپ که شدم، دستی برایم تکان داد. به سمت میزی که او نشسته بود هدایت شدم. همراه با لبخند به یکدیگر سلام کردیم. چهرهاش نشان میداد همانند من از دیدار مجدد خرسند و شادمان است. روبه رویش نشستم و گفتم: دوست عزیز چه خبر؟ حالت چطوره؟ چه شد که آمدی؟
خیلی آرام جواب داد: بنشین سفارشی بدهیم، وقت برای صحبت بسیار است.
تا قهوههای فرانسوی و کیک هایمان را بیاورند، حال و احوال هم را جویا شدیم. به نظر میآمد دوست ندارد از پیش آمدهای این چند روزش حرفی بزند. من هم اوضاع را که اینطور دیدم دیگر چیزی نگفتم.
-: کارل، دوست داری در این جلسه که در واقع دومین جلسه گفتگوی ماست از چه بگوییم و راجع به چه چیز بحث بکنیم؟
-: نظر تو چیست؟
-: دوست داری از خدا بگوییم؟
-: نمیدانم چرا مایلی از اینجا شروع کنیم، اما باشد.
-: در میان ادیان الهی، اولین وجه مشترکی که میتوان یافت اعتقاد به خداست. میان ما مسلمانان و شما مسیحیان دیگر نیازی به اثبات خدا نیست. چیزی که قابل بحث است درباره خدایی است که به آن اعتقاد داریم. چه ویژگیهایی دارد. قدرت او تا چه حد است. از ما چه میخواهد. ما از او چه میخواهیم و هزاران مطلب در این زمینه. ما و شما و تمام ادیان الهی و یا به تعبیر دیگر ابراهیمی، دچار بیخدایی و یا ناخداباوری نیستیم. پس باید بر سر ویژگیهای خدا و حیطه او در همه حدود حرف بزنیم. اگر حوصله داری مطالبی را درباره خدای انجیل بگویم؟
-: خدای انجیل!؛ میشنوم.
-: در هر کتاب آسمانی وقتی تأملی میکنیم، خدایی را با ویژگیهای خاصی میبینیم. خدایی را که قرآن معرفی میکند خدایی است عدالت خواه که جسم نیست. قدرتش بیحدوحصر است و در هیچ چیز ناتوان نیست. چرا که اگر خدا، قدرت بر انجام کاری را نداشته باشد و یا در مواردی مغلوب شده باشد، شانیت خدایی را ندارد و خالقیتش زیر سوال است. نه پدر و مادری دارد و نه فرزندی، اما در انجیل وضع جور دیگری است. یکی از محققان معاصر اسلامی در کتابی به نام آفریدگار جهان، نکات و جملاتی را از لابلای سطور کتاب مقدس استخراج کرده که مطالعه آنها و بررسی مجددشان لازم است.
کیفم را باز کردم و لپ تاپ را روی میز گذاشته و روشنش نمودم. تا نرم افزار بالا بیاید، لبی به قهوهای که دیگر سرد شده بود زدیم. شروع کردم به خواندن از روی نسخه الکترونیک کتاب:
براى نمونه چند جمله از اعتقادات ارباب کلیسا و یهود را نسبت به خدا نقل مىکنیم تا معلوم شود، هیچ جاى تعجّب نیست که برخى ایمان به چنین خدایى را طرد کنند:
اوّل: در باب سوم، سفر پیدایش تورات، آیه هشتم:
و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ مىخرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند! و خداوند آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستى؟!.
در این آیات، خداوند مانند انسان، موجود ضعیفى معرّفى شده که هنگام صبح در باغ مىخرامد و از حوادثى که در چند قدمى او مىگذرد بى خبر است.
دوم: در باب سى و دوم سفر پیدایش، آیه بیست و چهارم:
و یعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر کُشتى مىگرفت و چون او دید بر یعقوب غلبه نمىیابد، کف ران یعقوب را لمس کرد و کف ران یعقوب در کشتى گرفتن با او فشرده شد.
[آن مرد] گفت: مرا رها کن! زیرا که فجر مىشکافد. [یعقوب] گفت: تا مرا برکت ندهى رها نکنم. [آن مرد] به وى گفت: نام تو چیست؟ گفت: یعقوب. گفت: از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود، بلکه اسرائیل [گفته شود]، زیرا که با خدا و انسان مجاهده کردى و نصرت یافتى. یعقوب از او سؤال کرد که مرا از نام خود آگاه ساز! گفت: چرا اسم مرا مىپرسى؟ و او [یعقوب] را در آنجا برکت داد و یعقوب آن محل را فئیل نامیده و گفت: زیرا خدا را در رو به رو دیدم و جانم رستگار شد».
طبق این آیات، خداوند در یک مبارزه جدّى از سر شب تا به صبح با یعقوب مىجنگد و هنگام صبح با اصرار و التماس از چنگال او نجات مىیابد و یعقوب برنده این کشتى مىشود!
سوم: در باب بیست و چهارم سفر خروج، آیه نهم:
و موسى با هارون، ناداب و هفتاد نفر از مشایخ بنى اسرائیل بالا رفت و خداى اسرائیل را دیدند! و زیر پاهایش مثل صنعتى از یاقوت کبود شفّاف و مانند ذات آسمان در صفا و بر سروران بنى اسرائیل دست خود را نگذارد. پس خدا را دیدند و آشامیدند!!.
مطابق این آیات، بنى اسرائیل خداوند را در بالاى کوه مىبینند و او را مىخورند و مىآشامند!
چهارم: در باب ششم سفر پیدایش، آیه دوم:
پسران خدا، دختر آدمیان را دیدند که نیکو منظر (زیبا) و از هر کدام که خواستند، زنان براى خویشتن مىگرفتند!.
در این آیه، پسران خدا، عاشق دختران زیباى آدمیان شده و وسایل ازدواج با آنها را فراهم مىسازند!
پنجم: در باب یازدهم سفر پیدایش، آیه پنجم:
و خداوند نزول نمود (پایین آمد) تا شهر و برجى را که بنى آدم بنا مىکردند ملاحظه نماید!.
در اینجا هم خداوند به تماشاى هنر نمایىهاى بندگانش مىپردازد و راه طولانى آسمان و زمین را به همین منظور مىپیماید.
این بود مختصرى از کلمات آنها که در حقیقت نمودارى از افکار خرافى ارباب کلیسا و یهود است که در آنها نادانى، ناتوانى و انواع صفات بشرى را به ذات خداوند نسبت دادهاند.
بسیار روشن است که یک فرد عادى درس خوانده هم، سطح افکارش بالاتر از آن است که پایبند به این موهومات و خرافات شود و چنین خدایى را خالق این جهان پهناور و به وجود آورنده اسرار شگرف آن بداند.[1]
مطالبی که در این کتاب آمده تازه گوشهای از خدای ناتوان کتاب مقدس است.
-: صبر کن. خیلی عجله داری. آنطورها هم که تو فکر میکنی در این آیات کتاب مقدس ایراداتی وجود ندارد. چرا سعی نمیکنی کمی عمیق تر به این جملات بنگری؟!
-: تو بگو من چطور به این آیات نگاه کنم و چگونه اینها را توجیه کنم. وقتی از آیات قرآن گفتی، تا آنجا که میدانستم توضیحاتی دادم و آنقدر هم خوب از پس این کار بر آمدم که نتوانستی راه گریزی پیدا کنی. حالا تو بگو و راه گریز را بر من ببند. به نظرت خدایی که با بندهای از بندگانش شروع به کشتی گرفتن میکند و از او شکست میخورد؛ آنقدر التماس میکند تا بتواند برخیزد و آبرویش پیش سایر بندگانش نرود؛ لیاقت خدایی را دارد؟!. اصلا چنین خدایی قدرت خلق کردن این بنده را دارد؟! خدایی که نمیداند در کنار او در بهشت چه میگذرد، چگونه میتواند از اعمال بندگانش خبردار باشد و چگونه میخواهد به حساب آنان رسیدگی کند؟!. خدایی که خورده میشود و آشامیده میشود چطور؟! خدایی که پسرانی دارد چی؟! آیا پدر بودن برای خداوند محدودیت نیست؟
-: نه، که گفته که پدر بودن برای خداوند محدودیت است؟! حضرت عیسی پسر خداست و او بهترین پدر دنیا را دارد.
-: کارل عزیز، یکی از بزرگترین اشکالات مسیحیت همین عقیده به تثلیث است. مسئلهای که بزرگان مسیحیت در پاسخ دادن به سوالات پیرامون آن در ماندهاند. درست است که عدهای از بزرگان مسیحی تمام تلاششان این است که تثلیث را عین توحید معرفی کنند، اما مگر ممکن است. اگر حقیقت را بخواهیم بررسی کنیم در مییابیم که مسیحیان اولیه هیچ اعتقادی به تثلیث نداشتند و ایشان مسیح را پیامبر خدا و برگزیدۀ وی میدانستند. ابیونیها مسیحیانی متعلق به قرون اولیه مسیحی بودند که عیسی را صرفاً یک انسان معمولی میدانستند که پسر مریم است.[2]
دوست عزیز، تو خود خوب میدانی تثلیث یکی از اعتقادات بنیادین مسیحیت است که بر اساس آن خدای یگانه در سه شخص (اقنوم)؛ خدای پدر، خدای پسر (که در عیسی مسیح تجسم پیدا کرد) و خدای روحالقدس میباشد. این سه، ذات یکسانی دارند، اما از هم متمایز میباشند.
حقیقت تثلیث همان است که مؤلف قاموس کتاب مقدس - مستر هاکس آمریکایى - بیان داشته است. وى مىگوید:
طبیعت خدایى از سه اقنوم متساوی الجوهر مىباشد. یعنى خداى پدر و خداى پسر و خداى روح القدس. خداى پدر خالق جمیع کائنات است بواسطه پسر، و پسر فادى، و روح القدس پاک کننده مىباشد. امّا باید دانست که این هر سه اقنوم را یک رتبه و عمل است.[3]
اقنوم در لغت به معنى اصله و شخص است و همانطور که تصریح مىکنند آنان براى هر یک از این سه خدا، یک رتبه و یک درجه و یک عمل معتقد هستند. تثلیث را مىتوان به دو صورت زیر که هیچ کدام مناسب مقام ربوبى نیست تصور نمود.
صورت اول: هرکدام از خدایان سه گانه وجود مستقل دارند و هرکدام با وجود و تشخص خاصى، خود نمایى مىکنند. مثلاً همانطور که هر یک از افراد انسان در خارج براى خود وجود مستقل دارد و هرکدام داراى شخصیتى است، همچنین است اقانیم و هر اقنومى براى خود اصلى و شخصیتى و وجود جداگانهاى دارد و به عبارت دیگر: یک طبیعت است اما سه فرد دارد و هر فردى خداى تام و مستقلى است.
چنین تثلیثی همان شرک جاهلى است که در مسیحیت به صورت خدایان سه گانه تجلى کرده است. در صورتى که دلایل توحید و یگانگى، هرنوع شرک و دوبینى را براى خدا ابطال کرده است و به حکم دلایل عقلی کثیری که وجود دارد، ممکن نیست براى خدا نظیر و شریکى تصور نمود.
خنده آور اینکه بدعت گذاران محافل کلیسا اصرار دارند یک چنین تثلیث را با توحید هماهنگ سازند و بگویند او در حالى که سه تا است یکى است و در عین این که یکی است سه تا است. آیا یک چنین توجیهی جز تناقض گویى چیز دیگرى هست؟!
آیا در جهان فردى پیدا مىشود بگوید سه مساوى است با یک؟
آیا چنین تاویلی، علتى جز این دارد که آنان در بن بست عجیبى قرار گرفتهاند؟ا
از یک طرف دلایل قطعى یکتاپرستان را در نظر مىگیرند و مىبینند که دلایل عقلى، هر نوع نظیر و همتـا را براى خـدا محکـوم مىسـازد. از طـرف دیگـر عقیده موروثى تثلیث را در نظر مىگیرند که در دل جامعه مسیحى رسوخ کرده است. در این صورت چارهاى جز این نمىبینند که به چنین تناقض گویى پناه ببرند و بگویند که یک و سه با هم مساوى مىباشند.
صورت دوم: تفسیر دیگر تثلیث این است که اقانیم سه گانه بدون اینکه هرکدام داراى تشخص و استقلال باشد بر اثر ترکیب و به هم پیوستگى، ذات خداى جهان را تشکیل دهند و در حقیقت هیچ یک از این اجزاى سه گانه خدا نیست. بلکه خداى جهان همان نتیجه است که از ترکیب سه گانه تولید مىگردد.
اشکال این نوع تفسیر این است که خدا در نتیجه مرکب مىشود و در تشخص و تحقق خود نیاز به اجزاء ذات خویش پیدا مىکند و تا این اجزاء دست به دست هم ندهند و به هم آمیخته نشوند، خداى جهان تحقق نمىپذیرد. در این صورت مسیحیت با بن بستهاى بدترى رو به رو مىشود.
اولا: خداوند جهان در تحقق خود به غیر (هر یک از اجزاء سه گانه غیر از خدا هستند بلکه با تحقق هر سه جزء، خدا تحقق مىپذیرد) نیاز خواهد داشت؛ در حالى که موجود نیازمند هیچگاه خدا نخواهد بود. بلکه ممکن و مخلوقى مىباشد که باید نیاز او را بسان ممکنات دیگر، شخص دیگرى بر طرف کند.
ثانیا: هرگاه هر یک از اجزا سه گانه از نظر هستى، واجب الوجود و ضرورى باشند، در این صورت به جاى خداى یگانه به سه واجب الوجود معتقد شدهاند و اگر هرکدام از نظر وجود، ممکن الوجود بوده و در تحقق خود به علتى نیاز داشته باشند در این صورت براى هستى این اجزا، خدایى لازم است که به آنها تحقق بخشد. نتیجه آن جز این نیست که هر یک از اجزا و خدایى که از ترکیب این سه به وجود آمده، معلول و مخلوق آن خدایى باشند که به همه آنها وجود بخشیده و طبعاً باید آن خدا، بسیط و هیچ جزء و ترکیبى نداشته باشد. زیرا در غیر این صورت به سرنوشت خداى مرکب دچار مىشوند.
ثالثا: مىگویند در طبیعت خدا سه شخص وجود دارد و هر یک از این سه شخص مالک تمام الوهیت مىباشند. معنى سه شخص اینکه هر فردى به طور مستقل و جدا از هم وجود دارد در حالى که بزرگان مسیحی مىگویند طبیعت تثلیث، تجزیه بردار نیست. به عبارت دیگر میان این دو کلام تناقض روشنتر وجود دارد، زیرا اگر در واقع سه شخصیت داریم پس تثلیث، تجزیه برداشته و اگر قابل تجزیه نیست در این صورت چگونه سه شخص وجود دارد، بلکه مرکبى از سه چیز خواهد بود.
هرگاه شخصیت پسر، خداست، پس چرا پسر، شخصیت پدر را عبادت مىکند و خداى مساوى که نباید یکى به دیگرى دست نیاز دراز کرده و همدیگر را بپرستند.
رابعا: مسیحیان هر یک از سه خدا را مالک تمام الوهیت مىدانند و مىگویند که الوهیت در عیسى که از مریم متولد شده، متجسد و مجسم گردید و براى پاک کردن بشر از گناه موروثى، مصلوب و به دار آویخته گردید، پس از چند روزى زنده شد. در این صورت سؤال مىشود چگونه خداى نامحدود، به صورت جسم که از هر نظر محدود است درآمد و خداى نامحدود و محیط همه ى عوامل، در فلسطین محاط، به دست یهودیان مصلوب و مقتول گردید. تکلیف این جهان و تکلیف تمام ممکن الوجود، تا زنده شدن وى چگونه بود که هیچ اختلالى در دستگاه آفرینش پدید نیامد.
اینها و دهها سؤال دیگر در مورد تثلیث کلیسا وجود دارد که آیین مسیح را با افسانه بت پرستى آلوده ساخته است.[4]
دوست عزیز، اینجاست که میگویم کتاب مقدس تحریف شده و تو ناراحت میشوی! به اعتقاد ما مسلمانان، انجیل حضرت عیسی خالی از اشتباه بود. در انجیلهایی که موجود است با دقت بیشتری نگاه کن. به اعتقاد مسیحیان و محققان دینی، اناجیل همنوا (متی، مرقس، لوقا) چند دهه پیش از انجیل یوحنا نوشته شدهاند. انجیل یوحنا قریب سال صد میلادی نوشته شده؛ یعنی ۳۰ سال بعد از مرگ پولس، یعنی زمانی که افکار وی بر عقاید مردم مسلط بود. با یک مقایسه اجمالی بین محتویات سه انجیل همنوا از یک سو و انجیل یوحنا از سوی دیگر، به روشنی معلوم میشود که اناجیل همنوا در مورد حضرت عیسی7 چندان غلو نمیکنند، اما در سراسر انجیل یوحنا مطالب غلوآمیزی مانند الوهیت آن حضرت وجود دارد؛ مثلا میگوید: علت مخالفت یهودیان با عیسی آن بود که وی خود را خدا میخواند.[5] این اناجیل همچنین نماز و عبادت و التجای وی به درگاه خدا را آورده اند. مخصوصا این که وی پیش از دست گیری، طی چندین مرحله به درگاه خدا تضرع کرده و در انجیل متی و انجیل مرقس میخوانیم آخرین سخن عیسی بر دار این بود که فریاد زد: الهی الهی، چرا مرا واگذاردی؟[6]
* * *
[1]. آفریدگار جهان ، آیت الله ناصر مکارم شیرازی ، ص 189.
[2]. در آمدی بر الهیات مسیحی ، الستر مک کراث ، ترجمه عیسی دیباج ، ص ۳۶۲، انتشارات کتاب روشن.
[3]. قاموس کتاب مقدس، ص344.
[4]. منشور جاوید ، آیت الله جعفر سبحانی ، ج2 ، ص 213 ـ 216.
[5]. انجیل یوحنّا ،باب 31 ، آیات 10 - 38.
[6]. انجیل متی ، باب 46 ، آیه 27 - انجیل مرقس ، باب 34 ، آیه 15.