صاد

انسان معاصر | نوشته های علی صفدری در زمینه ادیان، ملل و انسانها

علی صفدری | Ali Safdari

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبدالله بن جعفر» ثبت شده است


     «عبدالله بن جعفر» بسیار تلاش نمود تا سیدالشهداء علیه السلام را از سفر به کربلا منصرف سازد. حتی نزد «عمرو بن سعید» حاکم مکه رفت و برای حضرت علیه السلام امان نامه گرفت؛ اما سیدالشهداء علیه السلام در دیداری به وی فرمود:

     «إنی رأیت رسول الله فی منامی و أمرنی بأمر لابد أن أنتهی إلیه  ؛  پیامبر را در عالم رویا دیدم و به من دستوری فرمود که باید آن را انجام دهم».

     عبدالله پرسید: آن رویا و دستور چیست؟

     حضرت علیه السلام فرمود: «ما حدثت احدا بها و ما انا محدث بها حتی ألقی ربی ؛ به احدی نگفته و نخواهم گفت تا هنگامی که خداوند را ملاقات کنم».1


[1] طبری / ج5 / ص387     -     کامل ابن اثیر / ج4 / ص40




     درباره جناب «عبدالله بن جعفر طیّار» سخن فراوان است. «عبدالله» برادر زاده و داماد امیرالمومنین علیه السلام است. همسرش حضرت زینب کبری سلام الله علیها و مادرش «اسماء بنت عمیس» است. وی اولین مولود از مسلمانان در سرزمین حبشه است و در سال هشتاد هجری در سن نود سالگی از دنیا می رود. مادرش اسماء بعد از شهادت جعفر طیار، با ابوبکر و بعد از او با امیرالمومنین علیه السلام ازدواج می کند؛ لذا «عبدالله» و «محمد بن ابی بکر» و «یحیی بن علی» برادران مادری هستند.1 عبدالله خیلی تلاش کرد که جلوی حرکت امام حسین علیه السلام به سمت کربلا را بگیرد. او خوب می دانست که پایان این سفر شهادت سیدالشهداء علیه السلام است.2 اما هنگامی که تلاشش را بی فایده دید، فرزندانش را با سیدالشهداء علیه السلام همراه کرد. طبق نقل ها و برداشت های تاریخی علت های گوناگونی را بر می شمرند که چرا خوب عبدالله همراه سیدالشهداء علیه السلام نیامد؛ به هر ترتیب این طور از تاریخ برداشت می شود که خودش بسیار دوست می داشت که همراه کاروان راهی شود، اما دست تقدیر برایش جور دیگری رقم زد.

     در میان شهدا کربلا یکی «عون» فرزند جناب عبدالله بود که به شهادت رسید و دیگری «محمد». طبق نقل های موجود مادر عون «حضرت زینب سلام الله علیها» بود و مادر محمد «حوصاء بنت حفصه».3 اما در مقاتل الطالبین فرزند سومی به نام «عبیدالله» را از فرزندان عبدالله برمی شمرد که مادرش حوصاء بوده و در کربلا به شهادت رسیده است.4

     چون خبر شهادت فرزندان عبدالله به مدینه رسید، «ابو سلاسل» غلام عبدالله گفت: «هذا ما لقینا من حسین». عبدالله بسیار عصبانی و پریشان شد و گفت: «تو این چنین درباره حسین سخن می گویی؛ به خدا سوگند دوست داشتم که من هم همراه او کشته می شدم، ولی اگر نتوانستم خودم شرکت کنم، لا اقل با فرزندانم او را کمک کردم».5



[1] اسدالغابة / ج3 / ص133     -     الاستیعاب / ج3 / ص880

[2] رجوع شود به نامه ای که عبدالله بن جعفر برای سیدالشهداء علیه السلام نوشت.     //     مقتل الحسین خوارزمی / ج1 / ص217

[3] ابصار العین / صص39 و 40     -     حیاة الحسین / ج3 / ص258

[4] مقاتل الطالبین / ص61

[5] والله لو شهدته لأحببت أن لا أفارقه حتی افتل معه...     //     حیاة الحسین / ج3 / ص419