صاد

انسان معاصر | نوشته های علی صفدری در زمینه ادیان، ملل و انسانها

علی صفدری | Ali Safdari

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های پراکنده» ثبت شده است


     آمد پیشم؛ من به او تلفن زده و خودم را معرفی کرده و گفتم آیا امکانش هست که با هم دیداری داشته باشیم؟ حالا آمده بود پیشم. پس از حال و احوال معمول و صحبت های اولیه رسیدیم به آنچه که مطلوب من بود. نمی دانم چه شده بود که فریفته تبلیغات زرتشتی ها شده بود. گفت: اصلا حاج آقا به همین شعار زرتشتی ها خوب دقت کن، اصلا تا حالا بهش فکر کردی! ببین چقدر زرتشت پیامبر قرن ها قبل از اسلام دیده ی بازی داشته که چنین شعار می داده: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.


     خلاصه اینکه ده بیست دقیقه ای او گفت و من شنیدم، آنقدر پرحرارت و جذاب سخن می گفت که کم کم می خواستم به او بگویم یک موبدی، چیزی پیدا کن تا ما هم به دست او توفیق پیدا کنیم زرتشتی شویم!! بالاخره نوبت به من رسید؛ من هم آرام و شمرده شروع کردم و چنین گفتم:

     راستش را بخواهی، شعار «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» بسیار شعار زیبا و جذابی ست و آدم در برخورد با آن یک احساس خوبی پیدا می کند، اما آیا تا به حال به عمق این سخن فکر کرده ای؟ به نظرت آیا با این شعار می توان برنامه ای جامع و کامل برای زندگی انسانها ترتیب داد. آقایی را می شناسم که می گوید کتاب خوب بخوانید. به نظرت این حرف خوب نیست؟! شخص دیگری را می شناسم که می گوید: غذای خوب بخورید. کدام از این دو جمله جملات بدی هستند، اما معیار زندگی نمی توانند باشند. حقیقت این است که باید برای تنظیم یک قانون و برنامه شاخص ارائه بدهیم، نه آنکه حرفی کلی بزنیم. کدام آدم است که بگوید کتاب بد یا غذای بد استفاده کنیم! باید بگوییم ویژگی های کتاب و غذای خوب چیست. فکر و سخن و کردار نیک هم به همین صورت است، چه کسی است که از فکر بد و کار و سخن بد دفاع کند، باید بگوییم فکر نیک و سخن نیک و کردار نیک چیست، وگرنه خیلی زحمت کشیدیم با این نوع شعار دادن. بزرگترین جنایت کاران تاریخ هم کار و روش خود را خوب و نیک می دانستند. جنایتکارانی را که جنگ اول و دوم جهانی را بوجود آوردند و انسانهای بی شماری را کشتند هم از کردار خود دفاع می کنند. مهم این است که فکر و کار و سخن نیک را مشخص کنیم و مردم را به سوی آن بخوانیم وگرنه کار خراب است. مگر نشنیدی که:

از کرامات شیخ ما این است     شیره را خورد و گفت شیرین است


*****

 

۱ نظر ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۵
سایت انسان معاصر

//bayanbox.ir/id/1356377136154363923?view

     برای ما که حوزه نجف را درک نکرده ایم و بزرگان و آیات آن دیار را ندیده ایم؛ همیشه حسرتی در دلمان باقی است. شاید اگر ما از چشمه جوشان مرحوم آیت الله العظمی خویی سیراب می شدیم، امروز قدری التیام داشتیم، اما صدها حیف. برای اکثر طلبه های نسل و دوران ما که آقای خویی را ندیده ایم، این درک نکردن همیشه یک حسرت در دلمان بر جای گذاشته که حتی با حضور در درس شاگردان ایشان نیز بهبود نیافته و نمی یابد.

     مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی؛ ابرمرد قرن اخیر شیعه است که با عمر پربرکت نزدیک به یک قرن توانست اثری شگرف بر حوزه های علمیه و علوم دینی داشته باشد. او نه فقط فقیه و اصولی؛ نه تنها رجالی و مفسر؛ و نه یک عارف گوشه گیر بود؛ او همه چیز بود و در بین همه بود و خدایی بود. نسل طلبه های ما او را ندیدیم، اما بر سر درس هر استادی که حاضر شدیم، به کرار سخن از ایشان به میان آمده و از او و حکایاتش شنیده ایم. 

     شاگردان ایشان هرگاه سخن از استاد به میان می آید، آه عمیقی از سر حسرت بر می کشند که صد حیف بیشتر قدر محضر او را ندانستند و هزار حیف که شیعه چنین ابرمردی را از دست داد. برخی از شاگردان او را اعلم علما و فقها دوران غیبت بر می شمرند.1 دیگری خاطره شیرین روزهای پایانی سنی بودنش، رسیدن به محضر ایشان است.2 آن یکی همیشه خاطرات مرحوم ایشان ورد زبانش است و یکی دیگر از مراجع بر سر درس خارج اش، وقتی بحث اش بر سر مسئله ای تمام می شود می گوید: ما مقلد آقای خویی هستیم و نظر ایشان را می پذیرد.3 و ...

     عظمت مرحوم آیت الله خویی آنقدر است که امروزه برخی از اساتید مهم و خوب سطوح عالی حوزه علمیه افتخارشان این است که شاگرد شاگردان ایشان هستند. از محضر اساتیدی خوشه چیده اند که زانوی ادب بر درس مرحوم خویی زده اند. عظمت مرحوم آقای خویی در دوران ما و طلبه های نسل ما واقعا عجیب است. آنقدر ایشان جلیل القدرند که حتی برخی از کسانی که برای خود جایگاهی داشتند و در حال و هوای شور شدید انقلابی نخستین روزهای انقلاب، در مناطق ترک نشین ایران به ایشان بی احترامی کرده اند منفورند؛ حتی با گذشت چند دهه، قبر آنان در قم بسیار سوت و کور است. حکایت عظمت و منزلت آیت الله خویی بسیار عجیب است...


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

[1] بیان آیت الله العظمی سید صادق روحانی درباره آیت الله العظمی خویی

[2] بخشی از خاطرات دکتر تیجانی، مستبصر شیعی

[3] ار بیانات آیت الله العظمی روحانی که خودم در بحث خارجشان از ایشان شنیدم

۱ نظر ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۲:۴۳
سایت انسان معاصر



     بعد از آنکه تابستان روزهای آخرش را به نمایش می گذارد و شهریور به نیمه می رسد، طبق سنت همه ساله ی حوزه های علمیه، کم کم درس ها شروع می شوند. روزهای نخستین شروع درسها، همه ساله مرا به حال و هوای روزهایی می برد که می خواستم وارد حوزه علمیه شوم و سخت سرگرم طی مراحل اداری بودم. تابستان تمام شده بود و یک ماهی هم از شروع درس ها می گذشت که تازه اقدام کرده بودم برای ورود؛ همه ی مدارس علمیه قم پر شده بودند و دیگر هیچ کدام ثبت نام نداشتند. با این اوضاع و احوال من بودم و خیال ورود به حوزه. راستش قبل از آنکه درگیر روند اداری و طی مراحل شوم، اصلا گمان نمی کردم که ورود به حوزه انقدر گرفتاری داشته باشد.

     در یکی از روزهای سال آخری که دبیرستانی بودم، در فکر مرور می کردم که برای آینده چه کنم؟! فکرم این بود که طلبه بشوم یا نه! قرآن را باز کردم که آیه چهاردهم سوره قصص آمد: «هنگامی که موسی به توانایی رسید و رشد و کمال یافت، به او حکمت و دانش دادیم و چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم». دیگر سر از پا نمی شناختم و همواره فکر و ذکرم این بود که مرا برای سربازی امام زمان عج انتخاب کرده اند. چند ماهی که گذشت با پدرم بحث این بود که من طلبه شوم یانه! قرار شد ایشان بعد از نماز مغرب و عشا برایم استخاره کنند و بسیار خوب آمد. وقتی آن لحظه به طور رسمی اعلام کردم می خواهم طلبه شوم، لبخند رضایت و شادی بر چهره ایشان نشست و آنقدر دعایم کرد که هنوز مرهون آن دعاهایم.

     هنوز یادم نمی رود که چقدر نامه بازی اداری صورت گرفت تا موفق شدم از امور مدارس نامه ای بگیرم برای شرکت در درس های مدرسه. صبح زودِ یک روز پاییزی، پیراهنی سفید بر تن داشتم که برای اولین بار به کوچه پس کوچه های خیابان چارمردان آمدم. تا موفق شوم مدرسه ای که به من آدرس داده بودند را بیابم، از شدت سرما اشک از چشمانم سرازیر شده بود. سرانجام مدرسه را پیدا کردم و وقتی به دربش رسیدم، دلم پر بود از شادی و نگرانی و غربت. تا مدیر مدرسه را ببینم و نامه را به او بدهم و جوابش را بشنوم، یادم نیست چقدر طول کشید، اما خوب یادم هست که ضربان قلبم گوشهایم را داشت کر می کرد. مدیر مدرسه نامه را نگاه می کرد و مرا نگاه می کرد و این کار چند باری شد. دست آخر گفت شما فقط می توانید در کلاس های اینجا شرکت کنید؛ به شرط آنکه در امتحانات تثبیتی نمرات خوبی بیاورید و از حجره و ... خبری نیست. عمق حرفش را آن لحظه نفهمیدم.

     یادش بخیر؛ چقدر شیرین شده روزهای سخت دیروز. بالاخره با زنگ این و آن و وساطت دفتر مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی حجره هم گرفتم. وسایلم را که همه اش یک ساک بیشتر نمی شد را جمع کردم و رفتم حجره. شب اولی که قرار شد در حجره بخوابم، برق رفت. یک طلبه اراکی که سال سومی بود و من هم حجره جدیدش محسوب می شدم هم بود؛ شروع کرد برایم از خاطراتش گفتن. برقِ رفته و خاطراتِ آن طلبه و ... همه و همه دست به دست هم داد تا دلم سخت بگیرد. از فردای آن روز درسم به طور جدی آغاز شد و همه ی تلاشم این بود که در امتحانات تثبیتی خودی نشان داده و بتوانم در مدرسه بمانم و عذرم را نخواهند. 

     یک ماهی گذشت تا موعد امتحانات تثبیتی برسد. توانسته بودم در این مدت خودم را قدری با محیط وفق بدهم و با برخی از طلاب ارتباط دوستانه ای برقرار کنم. درس های عقب مانده را قدری جبران کرده بودم و برنامه ام تقریبا منظم شده بود. صبح ها درس بود و یک ساعت هم دم غروب. ناهار را در مدرسه می دادند و بیشتر روزها از همان ناهار که حقیقتا کیفیت نامطلوبی داشت استفاده می کردیم. بعد از درس غروب، پیاده به حرم می رفتم و نماز مغرب و عشا را در حرم  پشت سر آیت الله شبیری زنجانی می خواندم. گاهی هم به نماز مدرسه فیضیه می رفتم و پشت سر مرحوم آیت الله علیپناه اشتهاری نماز می خواندم. بعد از نماز مغرب و عشا و زیارت، روبه روی حرم فلافلی می خوردم و می آمدم مدرسه. 

     وقتی نتایج امتحانات تثبیتی آمد، قلبم پر از شعف شد که بالاخره ما در این مدرسه ماندگار شدیم و چنین بود که من هم حوزوی شدم ...





۱۳ نظر ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۵
سایت انسان معاصر


سنت های فراموش شده / 1

از کجا می آید آوای اذان ...*


     یکی از خصلت های خوبی که در میان ما بود و امروز تقریبا فراموش شده، این بود که هنگام اذان بسیاری از متدینین اذان می گفتند. در خانه ها، مدرسه ها، بازارها و ... وقت اذان که می شد افراد بسیاری به اذان گفتن می ایستادند. هر هفته ای که می گذشت حداقل چند بار اهل و عیال و خانواده صدای اذان را حضورا در خانه شان می شنیدند و همین انسی بود و اشتیاقی. همین سنت نیکو بود که فرزندان اذان را می آموختند؛ همانند نماز. یعنی یک کلاس درس عملی بود تا با آداب دینی آشنا شوند.

     رفته رفته این سنت پسندیده کمرنگ شده و امروزه در برخی از محلات قدیمی تنها گاهی بانگ اذان پیر روشن ضمیری شنیده می شود. با وجود آنکه در روایات بسیار بارها به اذان گویی توصیه شده است. با ساخت و سازهای غیر اصولی که گاهی در چند محله به هم پیوسته حتی یک مسجد هم وجود ندارد، دیگر صدای اذان در وقت نماز در بسیاری از نقاط شهر شنیده نمی شود و اصلا معلوم نیست که ظهر کی است و مغرب چه هنگام.

     احیا این سنت کمرنگ شده یکی از پسندیده ترین امور است. شروع کار هم همین است که هفته ای چند نوبت هنگام اذان در خانه ی خودمان و در کنار خانواده مان، وقت اذان که می شود ما هم اذان بگوییم. این اذان گفتن آثار و برکات زیادی دارد که ما از آن غافلیم. مشکلات مهمی به سبب همین کار حل خواهد شد که شاید تا به امروز بدان توجه نداشته ایم. فراموش نمی کنم که یکی از توصیه های برخی بزرگان به خانواده هایی که بچه دار نمی شدند این بود که پدر خانواده در خانه به هنگام اذان، اذان بگوید.

     یکی از راهکار هایی که سبب می شود شیطان نفوذش را در خانه مان از دست دهد همین احیا این سنت پسندیده است. در روایتی نورانی از رسول خدا صل الله علیه و آله داریم که فرمودند: «شیطان هنگامی که بانگ دعوت به نماز را می شنود، می گریزد».1 به سبب گفتن اذان در نوبت های گوناگون هفته در خانه، شیطان را از حانه مان گریزان می کنیم.

     بسیاری از ما با وجود اینکه در مساجد حاضر می شویم اما فرصت نمی یابیم که اذان گوی مسجد شویم. با اذان گویی در خانه در کنار برکات اذان که به خانه مان سرازیر می شود و آموزش عملی به فرزندانمان، از ثواب اذان گویی نیز بهره مند می شویم. ثوابی مانند این ثواب که در روایتی از رسول خدا صل الله علیه و آله نقل شده است: «مؤذّن تا جایى که صدایش مى رسد و نگاهش کار مى کند به همان اندازه آمرزیده مى شود و هر خشک و ترى [گفته] او را تصدیق مى کند و به تعداد هر نفرى که با اذان او نماز بگزارد حسنه اى برایش منظور مى شود».2

     پس از امروز قرارمان این باشد که حداقل هفته ای دو یا سه وعده در خانه و در جمع خانواده اذان بگوییم.


 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

* یک مصرع از ابیات اقبال لاهوری

[1] میزان الحکمه / ج1 / ص118 / ح448

[2] همان / ح450

۱۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۵۵
سایت انسان معاصر

     باتری ماشینم خوابیده بود و هیچ جوری راه نمی افتاد. صبح اول صبح، هرچی ماشین را هل دادیم تا فرجی شود، نشد که نشد. محله را زیر و رو کردم تا بالاخره یک تعویض روغنی باز پیدا کردم. شاگردش گفت من ده هزار تومان میگیرم برایت راهش می اندازم. گفتم خیلی زیاد نیست؟!  به هر ترتیب آمد و رفت، نشد. آخر سر هم اصرار داشت که ده هزار تومان را بگیرد که گرفت. برایم عجیب بود که این همه اصرار برای کاری که نتوانسته انجام دهد. نزدیک یک ساعتی گذشته بود. بالاخره یک باتری سازی باز پیدا کردم. وارد مغازه اش که شدم چهره اش به دلم نشست. نمی دانستم چرا. بدون اینکه حرفی از اجرت کار بزنیم مغازه اش را تعطیل کرد و با من به چند خیابان آنطرف تر آمد و کارم را راه انداخت. داشتم به سمت مغازه اش می آمدم تا برسانمش ، گفتم : آقا چقدر تقدیم کنم؟ گفت: پنج هزار تومان. تعجب کردم ؛ با اینکه مغازه اش را بسته بود و همراه با من آمده بود و تبحر در کارش و ... این قیمت! تازه چند کار کوچک دیگر در ماشین بود که برایم درست کرد. نگاهی کردم و گفتم: خیلی با انصافی! اول تعجب کرد و گمان کرد که منظورم این است که زیاد دارد می گیرد. وقتی برایش شرح ماوقع را دادم تازه فهمید که منظورم چیست.

     نمی دانم چرا با انصاف نیستیم. به خدا قسم انصاف از شروط اولیه انسانیت است. همیشه دنبال دوز و کلکی هستیم تا پول بیشتری کاسبی کنیم. وقتی هم حرفش می شود همه اذعان می کنیم که این پولها برکت ندارد و فقط و فقط مشکلات آدم را زیاد می کند. اما باز هم ...

     در روایات فراوانی از انصاف گفته شده است. در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) آمده که یکی از شبیه ترین اخلاق ها به ایشان انصاف است [1]. از امیرالمومنین (ع) نقل شده که فرمودند: مَنْ اَنـْصَفَ اُنـْصِفَ؛ هر کس با انصاف باشد انصاف می ‏بیند [2]. در کتاب شریف غررالحکم آمده است : اَلنصافُ أَفضَلُ الفَضائِلِ؛ انصاف، برترین ارزشهاست.

     عدم رعایت انصاف باعث عدم اطمینان به یکدیگر و بدبینی در سطح جامعه می شود. وقتی بر خلاف مروت رفتار می بینیم، دیگر نمی توانیم اعتمادمان را جلب نماییم و به گفته دیگران به دیده واقعیت نگاه کنیم. رعایت انصاف از مهمترین رفتارهای فردی است که ارتباط مستقیم با جامعه و ساختارهای آن دارد. جامعه ای که عاری از اخلاق های مهم فردی است، رفته رفته به زوال کشیده می شود و پوچی و بیهودگی در آن منزل می کند. باید در رفتارمان طوری انصاف به خرج دهیم که دوست داریم با ما انصاف شود. ما هم جزئی از جامعه ای هستیم که در آنیم و در حد خودمان نقش سازندگی آنرا داریم. دقت کنیم سهم ما در رعایت و یا عدم رعایت اجتماعیات چقدر است؟

     عدم رعایت انصاف، از اخلاق های غیراخلاقی ای بوده که از گذشته دیده می شده و باعث رنجش ها و کدورت های زیادی می شده است. صائب تبریزی در شعری به این موضوع اشاره ظریفی دارد:

رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است

روی دل از قبلهٔ مهر و وفا گردیده است

     خلاصه ی سخن، همان حرفی که آقای باتری ساز برایم گفت. او می گفت که کنترل دزدگیر ماشین دوستم خراب شده بود، آمد پیش من. گفت تا به حال این کنترل را سه بار داده ام تعمیر کرده اند و هر بار پانزده هزار تومان از من گرفته اند. اما هنوز که هنوزست خراب ست و درست کار نمی کند. کنترل را نگاهی کردم. دیدم تنظیماتش به هم ریخته. دکمه ریست را چند ثانیه ای نگه داشتم . تنظیم شد. دوستم گفت: یعنی برای همین کار کوچک سه بار من تا تعمیرگاه کشیده شده ام و پول گزافی داده ام؟!!!

_________________________

[1] مکارم الاخلاق، ص‏457

[2] بحارالأنوار ، ج 95، ص 298، ح 17

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۵:۱۱
سایت انسان معاصر