- جواب سوال دوم: سوال پرسیدی طبق عقاید شما دیدن خدا ممکن نیست، درحالی که برخی آیات قرآن بیان میدارد خداوند قابل رویت است و بر تختی نشسته و تدبیر جهان میکند.
همانطور که در سوال مطرح شده، طبق عقاید اسلامی دیدن خدا متصور نیست. یعنی اصلا خدا قابل رویت نمیباشد. البته برخی از گروههای اسلامی که در طول تارخ عقایدشان دچار دستبرد شده میگویند که خدا قابل دیدن است و خدا را جسم میدانند. اما طبق قرآن و عقاید اسلام، خداوند نه جسم دارد و نه میتوان او را دید. آیاتی وجود دارند که با صراحت دیده شدن خداوند را نفی میکنند. آیه شریفه «لیس کمثله شیء»[1]، هرگونه شباهت بین خدا و غیر خدا را نفی میکند، که این نفی، تمام شباهتها را شامل میگردد و در نتیجه جسمیت، تحیز و...، همه درباره خدا منتفی میگردند... و روشن است که با نفی این صفات، امکان رؤیت ظاهری نیز منتفی خواهد بود. آیه «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»[2]؛ به صراحت مشاهده حسی خداوند را منتفی اعلام میدارد. پاسخ منفی خداوند به درخواست حضرت موسی با عبارت «لن ترانی»[3] نیز همین مدعا را اثبات میکند. استفاده از کلمه «لن» که مفید نفی ابدی است بسیار روشنگر میباشد.
اما همانطور که در سوال هم اشاره شده، برخی به آیه چهارم سوره حدید اشاره میکنند که خداوند بر روی تختی نشسته و حکمرانی میکند. در واقع باید این طور سوال را مطرح نمود: مقصود از این فراز از آیه «ثم استوی علی العرش» چیست؟
از زمانهای دیرینه، این فراز از آیه که در موارد متعددی از سورههای قرآن وارد شده، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. «مجسمه» که بیشترین آنها را حنابله تشکیل میدهند، آنرا به نشستن خدا بر تخت تفسیر کردهاند، (بدون آنکه آن را کنایه از تدبیر امور آفرینش بدانند). حتی به این مطلب نیز اکتفا نکرده، بلکه مقام محمود[4] را به نشاندن پیامبر در کنار خدا بر تخت خویش تفسیر میکنند، ولی «اهل تنزیه» که بیشتر مسلمانان را تشکیل میدهند، این تفسیر را باطل و بیاساس دانستهاند و آنرا به کمک آیات دیگر تفسیر مینمایند و میگویند جمله یاد شده کنایه از پرداختن به تدبیر امور آفرینش است. برای آگاهی علمی (نه تقلیدی) از مفاد آیه باید در چهار مورد سخن گفته شود:
1. معنی استواء که مصدر فعل استوی میباشد، در لغت و قرآن.
2. مورد به کارگیری واژه عرش در قرآن کجاست؟
3. معارف و حقایقی که قبل از این جمله و بعد از آن در قرآن وارد شده است، چگونه است؟
4. در کنایه آنچه مهم است، لازمه معنی است نه خود آن.
با توضیح این موارد چهارگانه مفاد آیه کاملا روشن میشود.
استوا در لغت و قرآن
ابن منظور مصری، مینویسد: استوی در معانی یاد شده در زیر به کار میرود:
· استوی الش،: اعتدل (راست و درست شد)
· استوی الرجل: بلغ اشده (به حد رشد و کمال رسید)
· استوی: استولی و ظهر (چیره و پیروز شد)
آنگه با این شعر به معنی سوم اشاره میکند:
قد استوی بشر علی العراق من غیر سیف و دم مهراق
(بشر بر عراق چیره شد - بیآنکه شمشیری به کار برد و خونی بریزد)
با توجه به آنچه که گفته شد هرگز «استوی» مترادف با لفظ «جلس»، و استوی به معنی «اجلس» نیست و در زبان عرب دیده نشده، آنگاه که بخواهند به یک نفر امر کنند که بنشینید بگویند: «استوی» بلکه آنرا در مورد اعتدال و راست و درست شدن به کار میبرند، از این جهت باید گفت که لفظ استوی دارای معنی خاصی است که گاهی در تناسب و توازن و گاهی در کمال و رشد و گاه در چیرگی جلوه میکند.
اخفش میگوید: استوی به معنی علو است. عرب میگوید: «استویت فوق الدابة و علی ظاهر البیتای علوته و استوی علی ظهر دابتهای استقر». در این مورد، استوی به معنای استقرار و استواری و پابرجایی و به دست گرفتن زمام امور است و به عبارت دیگر هر چند استقرار بر دابه با جلوس همراه است، اما نظر جلوس بر دابه نیست، بلکه مقصود اصلی، حالت استقرار و استواری است.[5]
اکنون معنی استواء را از خود قرآن به دست آوریم.
قرآن واژه استوی را از غیر از مورد عرش و آسمان، در معانی یاد شده در زیر به کار میبرد، همگی صورتهای مختلف از یک معنی است، هر چند به صورت ظاهر، رنگ معانی مختلف به خود گرفته است:
· در مورد حضرت موسی میفرمایند: وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا؛ هنگامی که موسی از نظر قوای جسمانی و بدنی به حد کمال رسید، دانش و حکمت به او دادیم.[6]
· کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ؛ مانند کشت و کاری که جوانههای خود را برآورده و آنها را نیرومند ساخته، تا درشت گشته و روی پای خود ایستاده است.[7]
در این آیه، استوی در کمال جسمانی گیاه و روی پای خود ایستادن به کار رفته به گونهای که باد و طوفان آن را از جای نکند.
· آنگاه که درباره کشتی و چهارپایان که وسیله نقلیه انسانهاست سخن میگوید، چنین میفرماید: وَجَعَلَ لَکُم مِّنَ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ * لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ؛ برای شما از کشتیها و چارپایان مرکبهایی قرار داد تا بر آنها سوار شوید و به خوبی بر پشت آنها قرار گیرید و سپس هنگامی که بر آنها سوار شدید، نعمتهای پروردگارتان را متذکر شوید.[8]
در این آیه نخست از رکوب و جلوس بر کشتی و چارپایان سخن گفته (ترکبون)، آنگاه از واژه استوی بهره گرفته و فرمود: «لتستوا علی ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه» و این حاکی از آن است که استوای بر کشتی و چارپایان غیر از رکوب و جلوس است. نخست رکوب و جلوس صورت میپذیرد و آنگاه استقرار.
از این بیان استفاده میکنیم که مقصود از استواء حالت استقرار و استیلا و تسلط بر مرکب است، که آن را از سرکشی بازداشته و به فرمان خود در میآورد، و به عبارت دیگر هر چند در اینجا استواء همراه با جلوس و رکوب است، اما این واژه ناظر به نشستن انسان نیست، بلکه ناظر به حالت رام کردن مرکب است، و به طور خلاصه نشانه حاکمیت و در اختیار گرفتن و فرمانروایی بر آن وسیله نقلیه است.
· وَغِیضَ الْمَاء وَقُضِیَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ؛ آب فرو نشست. کار پایان یافت و کشتی بر دامنه کوه جودی استقرار یافت.[9]
مسلما مقصود جلوس کشتی بر تپهای از کوه جودی نیست، بلکه هنگامی که کشتی روی آب در حال نوسان و تلاطم بود، با پهلو گرفتن بر روی تپه جودی به سکون و آرامش و ثبات دست یافت.
با توجه به آیات یاد شده و سخنان اهل لغت، استفاده میشود که هرگز در زبان عرب، واژه استوی به معنای جلس و رکب و قعد و امثال اینها نیست، هر چند ممکن است در مواردی با این امور همراه باشد، بلکه معنی واقعی این کلمه در اقتدار و استیلا (چیرگی) ظاهر میشود.
در قرآن سه واژه که مفهوم متقارب دارند وارد شده است:
· سریر: مانند: عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ؛ برتختها رو به روی یکدیگر قرار دارند.[10]
· ارائک: مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا؛ در بهشت بر تختهای زیبا تکیه دادهاند نه تابش آفتاب را میبینند و نه سرمایی.[11]
همین طور که روشن است واژههای «سریر» و «اریکه» در مورد تختی به کار میرود که انسان بر آنها مینشیند و هیچ ناظر به معنی دیگری از اقتدار و استیلا نیست و هرجا که قرآن بخواهد از این معنی (نشستن روی تخت برای استراحت و یا تفریح) بهره بگیرد، این دو واژه را به کار میبرد، اما واژه عرش در مطلق سریر و تخت به کار نمیرود بلکه به تختی گفته میشود که نشستن بر روی آن مظهر قدرت و حاکمیت فرمانروایان بر کشور باشد.
اینک برخی آیات را که در این موارد، وارد شده را مرور نماییم. قرآن، درباره یوسف آنگاه که پدر و مادر را وارد کاخ خود کرد، چنین میفرماید:
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ؛ پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد.[12]
مسلما عرش در اینجا به معنی تختی که یوسف روی آن مینشست و میخوابید نیست، بلکه تخت خاصی است که مسند قدرت و مرکز فرماندهی و اعمال قدرت بود.
درباره بلقیس ملکه سبا چنین میفرماید:
وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ؛ همه چیز در اختیار اوست و تختی بزرگ دارد.[13]
در آیه دیگر میفرماید:
أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِین؛ کدام یک پیش از آنکه به حالت تسلیم نزد من آیند، تخت او را برای من میآورد؟[14]
با توجه به این کاربردها میتوان گفت آنگاه که مقصود متکلم، نشستن و سکونت باشد از واژه سریر و اریکه بهره میگیرد و اما آنجا که بخواهد از سریری حکایت کند که مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور است، در آنجا کلمه عرش به کار میبرد. چنانکه در آیات مربوط به حضرت یوسف و ملکه سبا بیان گردید. عرش در آن آیات، تخت نشستنی نبود، بلکه مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور کشور بود.
اتفاقا در فرهنگ عربی، این نکته کاملا رعایت میشود مثلا شاعر میگوید:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم ترکناهم مرعی لطیر و کاسر
(آنگاه که تختهای فرزندان مروان واژگون گشت، اجساد آنان را چراگاه لاشخورها و درندگان ساختیم.)
از این شعر استفاده میشود که مقصود از عرش، مطلق تخت نیست بلکه، تخت قدرت و حاکمیت است، زیرا آنگاه که فرزندان مروان بر عرش (تخت) مینشستند، استیلا و قدرت خود را به مردم نشان میدادند.
تا اینجا به دو نتیجه رسیدیم:
1. استواء به معنای جلوس نیست، بلکه معنی برتر از آن دارد، و آن استقرار و استیلا و تسلط است.
2. عرش به معنای تخت لغوی نیست، بلکه تختی که مظهر قدرت و استیلا است.
معارفی که قبل از این جمله یا بعد از آن آمدهاند
جمله «ثم استوی علی العرش» در هفت سوره وارد شده و در غالب آنها چه قبل از آن و چه بعد از آن، از تدبیر جهان و آفریدگاری خدا سخن به میان آمده است. اینک برخی را یادآور میشویم:
· إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ ۗ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ۗ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ؛ پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، خدا لباس شب را بر روز میپوشاند و شب با شتاب در پی روز است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید که زیر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آن اوست، پروردگار جهانیان بسیار با خیر و برکت است.[15]
· إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۖ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۖ مَا مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ۚ ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ؛ پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولی شد، و به تدبیر کار جهان پرداخت. هیچ شفاعت کنندهای جز با اذن او نیست. این است خداوند پروردگار شما؛ پس او را پرستش کنید، آیا متذکر نمیشوید؟[16]
· الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ الرَّحْمَٰنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرًا؛ همان خدایی که آسمانها و زمین و آنچه که در میان آن دو قرار دارند را در شش روز آفرید، سپس برعرش مستولی شد، او رحمن است، از او بپرس که او آگاه است.[17]
· هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیر؛ در زمین فرو میرود و یا از آن بیرون میآید و آنچه از آسمان پایین میآید یا به آن بالا میرود آگاه است. او با شماست هر کجا باشید. خداوند از آنچه انجام میدهید، آگاه است.[18]
در کنایه، لازم معنی مقصود است، نه خود معنی
علمای ادب میگویند کنایه ذکر ملزوم و اراده لازم است، مثلا میگویند «فلانی دستش بسته است» یعنی بخشندگی ندارد یا این که میگویند «در خانه فلانی باز است» مقصود این است که میهمان پذیر و میهمان نواز است. همان طور که توجه میفرمایید معنی مطابقی جمله بستگی دست و باز بودن در خانه نیست، چه بسا دستهای او همیشه باز، و در خانه او غالبا بسته باشد، ولی معنی لازم در اینجا مقصود جدی است.
پس از تبیین امور چهارگانه:
· اولا: واژه استوا مرادف با جلوس نیست بلکه مرادف با استقرار، استیلا و استعلاست.
· ثانیا: عرش مرادف با سریر و اریکه نیست، بلکه تخت خاصی است که احیانا فرمانروا روی آن قرار میگیرد و وزیران دور آن مینشینند و همانجا برای اداره امور مملکت تصمیم گرفته میشود، و امور کشور اداره میگردد.
· ثالثا: پیش از جمله ثم استوی علی العرش و پس از آن، اشاره به تدبیر جهان و عالم هستی شده مانند آفرینش آسمانها و زمین در شش روز، پوشاندن شب بر روز و پیایی آمدن آن دو و گردش ماه و ستارگان و دیگر مسایل تکوینی.
· رابعا: در کنایه، معنی مطابقی جمله مقصود جدی نیست، بلکه لازم آن مراد است.
با توجه به این امور چهارگانه میتوان نتیجه گرفت که: جمله «ثم استوی علی العرش» کنایه از تدبیر امور و کردگاری خداست. اینکه میگوید او بر عرش (عرشی که نماد قدرت زمامداران و تدبیر امور کشور است) استقرار و استعلا یافت، هدف همان لازمه آن، یعنی اداره و تدبیر امور آسمانها و زمین و سراسر خلقت است، و هرگز پس از آفرینش، تدبیر و اداره را به ارباب انواع یا به عقول و نفوس و یا به اصنام و اوثان و یا به ارواح و اجنه سپرده باشد. اصولا باید دقت کرد که اگر مقصود خدا این بود که او تختی دارد و بر تخت جلوس کرد، شایسته بود بفرماید: «و جلس علی السریر» یا «اتکی علی الاریکة» و مانند آنها، اما از این که از واژه استوی و لفظ عرش کمک میگیرد، و در ماقبل و مابعد جمله، کارهای تدبیری خدا را یادآور میشود، باید اذعان نمود که هدف، معنی لغوی آن نیست که واقعا برای خدا، ماسوای عالم آفرینش تختی محسوس و محدودی باشد و بر آن استیلا جوید و به تدبیر امور بپردازد، بلکه باید گفت جمله مزبور کنایه از تدبیر و اداره و رسیدگی به عالم آفرینش است، و معنی مطابقی جمله مقصود نیست بلکه وسیلهای است برای تفهیم معنی لازم.
در اینجا از یادآوری نکتهای ناگزیریم و آن اینکه اگر ما گفتیم مقصود تکیه بر عرش و تخت و سریر نیست، غرض آن عرش مادی و محسوس نیست که استقرار و استعلا بر آن صورت میپذیرد، هرگز عرش واقعی خدا را که در ذیل بیان خواهیم کرد، منکر نشدیم، بلکه از آیات کریمه استفاده میشود که خدا دارای عرشی بزرگ است مانند:
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ؛ خدایی که جز او خدایی نیست، و پروردگار عرش بزرگ است.[19]
بنابراین، عرش خود جزیی از عالم آفرینش است و قهرا مقصود از این عرش که مورد تدبیر خداست، یکی از سه معنی خواهد بود:
- سراسر جهان هستی از مادی و مجرد، که نتیجه استیلای بر آن استیلای در خور وجود خد موجب تدبیر و تنظیم جهان وجود است، قهرا جمله «ثم استوی علی العرش» یعنی بر سراسر هستی که ملک خدا و سریر قدرت اوست، استیلا دارد و قدرت او بر تمام عوالم محیط است، و اگر عرش در آیه یاد شده، در مقابل آسمانها آمده است، از باب عطف عام بر خاص است، و این نظریه را مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات برگزیده است.
· مقصود از عرش، عوالم ماورای طبیعت است؛ یعنی آن جهان وسیعی که از قید و بند ماده و شرایط زمان و مکان دور است و آسمانها و زمینها زیر سایه آن عوالم قرار گرفتهاند، در این صورت، در آن جهان مجرد و بزرگ، تدبیر عالم ماده، صورت میپذیرد.
· عرش، نقطه خاصی از عالم تجرد است که رشته تدبیر امور جهان به آنجا منتهی میگردد و آیینهای است که جزئیات تمام آنچه که در عالم آفرینش رخ میدهد و در آنجا منعکس میباشد و فرشتگان اطراف عرش که قرآن از آنها خبر میدهد، آنهایی هستند که در جهان خلقت وظایف و تصرفانی دارند و مأمور اجرای فرمانهایی هستند که از این مقام، صادر میگردد و حقیقت این مقام به سان موضوعاتی مانند لوح محفوظ برای انسانی که در حجاب ماده است، روشن نمیگردد.
با توجه به این، مفاد برخی از آیات مانند:
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ؛ فرشتگانی که حاملان عرش هستند و آنها که گرداگرد آنند، تسبیح و ستایش خدا را میگویند، و به او ایمان دارند و برای مؤمنان استغفار میکنند و میگویند پروردگارا رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته پس کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی میکنند، بیامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار.[20]
روشن میشود که عرش واقعیتی غیر از یک تخت محسوس و مادی است که بر آن تکیه شود و ما به نفی آن پرداختیم و به یکی از سه امر یاد شده تفسیر میگردد.
بنابراین، جمله مزبور یا متشابه نیست و اگر هم متشابه باشد به وسیله آیات محکم، مفاد آن روشن میگردد و اینها دلیل بر این است که قرآن، مانند کلام فصیحان و بلیغان دارای مجاز و کنایه است و کسانی که نافی مجاز و کنایه در قرآن هستند، غرض فاسدی را دنبال میکنند و آن این که این گونه اسما و صفات را بر معنای حسی و مادی حمل کنند، و در حقیقت مکتب تجسیم و تشبیه را احیا کنند.[21]
[1]. سوره شوری ، آیه 11.
[2]. سوره انعام ، آیه 103.
[3]. سوره اعراف ، آیه 143.
[4]. سوره اسراء ، آیه 79 - عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا؛ امید است خدایت تو را به مقامی درخور ستایش برانگیزد.
[5]. لسان العرب، 14/414، ماده سوی با توضیح.
[6]. سوره قصص ، آیه 14.
[7]. سوره فتح ، آیه 29.
[8]. سوره زخرف ، آیات 13 و 14.
[9]. سوره هود ، آیه 44.
[10]. سوره حجر ، آیه 47.
[11]. سوره انسان ، آیه 13.
[12]. سوره یوسف ، آیه 100.
[13]. سوره نمل ، آیه 23.
[14]. سوره نمل ، آیه 38.
[15]. سوره اعراف ، آیه 54.
[16]. سوره یونس ، آیه 3.
[17]. سوره فرقان ، آیه 59.
[18]. سوره حدید ، آیه 4.
[19]. سوره نمل ، آیه 26.
[20]. سوره غافر ، آیه 7.
[21]. نوشتاری از آیة الله جعفر سبحانی ، افق حوزه ، شماره239 ، 18شهریور1388.