صاد

انسان معاصر | نوشته های علی صفدری در زمینه ادیان، ملل و انسانها

علی صفدری | Ali Safdari

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ مرتضی حائری» ثبت شده است

آیت الله سید علی محقق داماد درباره رابطه دایی بزرگوارشان مرحوم آیت الله العظمی خاح شیخ مرتضی حائری یزدی با مرحوم امام خمینی می فرمودند:

//bayanbox.ir/id/4278656726013433444?view       

     ایشان سال های خیلی زیاد با مرحوم امام رفیق گرمابه و مسجد بودند. بعد هم که نسبت خویشاوندی پیدا کردند و مرحوم آقای حاج آقا مصطفی، داماد ایشان شد. بعد مرحوم امام در جریانات نهضت افتاد. مرحوم آقای حائری در آن قسمت ها کاملا، بلکه یک قدم هم از امام جلوتر بود. اعلامیه های مشترک آقایان را معمولا ایشان می نوشت و همه امضا می کردند. حتی مسئله حکومت را ابتدائاً ایشان مطرح کردند و بعد مرحوم  امام. ولی بعد از انقلاب به خاطر شلوغ بازی هایی که شد ایشان ناراحتی هایی پیدا کرد. در مجلس خبرگان به خاطر قضیه مذهب حقه و بعضی جهات دیگر برخورد کرد و یک مقدار کم کم بینشان فاصله شد.

    ایشان آدمی بود که انتقادات را صریحا می گفت که برای بعضی ها در آن زمان قابل تحمل نبود. یادم است همان سال های اول و دوم انقلاب آقای آذری دادستان دادگاه روحانیت بود. یک وقت آقای اردبیلی آمده بوده در جلسه ای راجع به بعضی روحانیون ضدانقلاب حرف می زد. آقای آذری گفت: «چه کار می شود کرد با این ها؟ اگر ما بخواهیم با این ها برخورد کنیم باید اول از همه با آقای حاج مرتضی حائری برخورد بکنیم.» بعدها یادم است در فوت ایشان احمد آقا برای تسلیت به خانواده آقا مرتضی به منزل ایشان (همان خانه قدیمی مرحوم حاج شیخ که تعمیر اساسی هم نشده بود) آمد. وقتی از در خارج می شد به رفقایش گفت: «با ایشان با این وضعش چه کار می شد بکنی؟» یعنی هیچ بهانه ای برای برخورد با ایشان نبود.

آیت الله سید علی محقق داماد درباره دایی بزرگوارشان مرحوم آیت الله العظمی خاح شیخ مرتضی حائری یزدی می فرمودند:

//bayanbox.ir/id/4278656726013433444?view         

      ایشان ارادت خاصی نسبت به حضرت رضا داشت. علاقمند بود که در هر موقعیتی که اقتضا بکند و امکان داشته باشد به زیارت حضرت رضا مشرف بشود. این به دلیل خصوصیت زیادتر حضرت نبوده بلکه در حقیقت این ارادت به کل خاندان ائمه بود. ولی آن های دیگر در دسترس نبودند و امکانش نبود. در آن حد که امکان داشت و در هر موقعیتی که می شد ایشان به زیارت حضرت رضا می رفت. در تعطیلات ایام سال و تابستان با هر وسیله ای که ممکن بود می رفت. مقید هم نبود که با وسیله خاصی سفر کند. گاهی با یک جیپ می رفت. آقای گرامی، برادر حاج آقا گرامی، خیلی وقت ها همراه ایشان بود. یک بار هم با همین جیپ رفته بودند. بعد از سفر پرسیدم: «آقا خوش گذشت با این ماشین؟» گفت: «خیلی خیلی خیلی خوب بود. یک مقدار آن ما را می برد یک مقدار ما آن را می بردیم.» خیلی ابتهاج کاملی داشت بدون هیچ اظهار نگرانی. ایشان در هر سفر هم که مشرف می شد یک شعر در مدح حضرت رضا در همان حرم می سرود و خدمت حضرت هدیه می کرد. پنجاه و سه یا چهار سفر رفته و شعر گفته بود.

     وقتی از آخرین سفر مشهد برگشت به من فرمود: «علی آقا فکر می کنم این دیگر سفر آخر ما بود.» زمان بیماری اش بود. گفتم: «آخر چرا؟ انشاءالله سفرهای بعدی.» گفت: «نه، این دفعه حضرت به من فرمود این بار دیگر نوبت ماست.» البته نگفت که حضرت در خواب به ایشان گفته یا بیداری. بعدها هم ایشان در خواب به بعضی ها فرموده بود: «به تعداد سفرهایی که رفته ام حضرت بازدید من آمد.»