صاد

انسان معاصر | نوشته های علی صفدری در زمینه ادیان، ملل و انسانها

علی صفدری | Ali Safdari


     دو عالم جلیل القدر شیعه، مرحوم «عمادالدین طبری» و مرحوم «حاج شیخ عباس قمی» درباره وجود نازنین دختر خردسال سیدالشهداء علیه السلام چنین می نویسند:

     زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى، حال مردانى که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى‏ داشتند، و هر کودکى را وعده مى‏ دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى‏ آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهارساله، شبى از خواب بیدار شد گفت: پدر من حسین علیه السّلام کجا است؟ این ساعت او را به خواب دیدم، سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.
     یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد، خبر بردند که حال چنین است. آن لعین در حال گفت که: بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند، پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند.
     پرسید: این چیست؟
     گفتند: سر پدر تو است.
     آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.




[1] کامل بهایی / ج2 / ص179     -     منتهی الآمال / ج2 / ص1003

*  در کتاب «کامل بهایی» به نقل از کتاب «الحاویة» نوشته «قاسم بن محمد بن احمد مأمونی» از اندیشمندان اهل سنت این مطلب ذکر شده است که مرحوم حاج شیخ عباس قمی شرح حالش را در کتاب «فوائد الرضویة»، صفحه 112 آورده است.





۰ نظر ۱۷ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۴
سایت انسان معاصر


     «عبدالله بن جعفر» بسیار تلاش نمود تا سیدالشهداء علیه السلام را از سفر به کربلا منصرف سازد. حتی نزد «عمرو بن سعید» حاکم مکه رفت و برای حضرت علیه السلام امان نامه گرفت؛ اما سیدالشهداء علیه السلام در دیداری به وی فرمود:

     «إنی رأیت رسول الله فی منامی و أمرنی بأمر لابد أن أنتهی إلیه  ؛  پیامبر را در عالم رویا دیدم و به من دستوری فرمود که باید آن را انجام دهم».

     عبدالله پرسید: آن رویا و دستور چیست؟

     حضرت علیه السلام فرمود: «ما حدثت احدا بها و ما انا محدث بها حتی ألقی ربی ؛ به احدی نگفته و نخواهم گفت تا هنگامی که خداوند را ملاقات کنم».1


[1] طبری / ج5 / ص387     -     کامل ابن اثیر / ج4 / ص40




     درباره جناب «عبدالله بن جعفر طیّار» سخن فراوان است. «عبدالله» برادر زاده و داماد امیرالمومنین علیه السلام است. همسرش حضرت زینب کبری سلام الله علیها و مادرش «اسماء بنت عمیس» است. وی اولین مولود از مسلمانان در سرزمین حبشه است و در سال هشتاد هجری در سن نود سالگی از دنیا می رود. مادرش اسماء بعد از شهادت جعفر طیار، با ابوبکر و بعد از او با امیرالمومنین علیه السلام ازدواج می کند؛ لذا «عبدالله» و «محمد بن ابی بکر» و «یحیی بن علی» برادران مادری هستند.1 عبدالله خیلی تلاش کرد که جلوی حرکت امام حسین علیه السلام به سمت کربلا را بگیرد. او خوب می دانست که پایان این سفر شهادت سیدالشهداء علیه السلام است.2 اما هنگامی که تلاشش را بی فایده دید، فرزندانش را با سیدالشهداء علیه السلام همراه کرد. طبق نقل ها و برداشت های تاریخی علت های گوناگونی را بر می شمرند که چرا خوب عبدالله همراه سیدالشهداء علیه السلام نیامد؛ به هر ترتیب این طور از تاریخ برداشت می شود که خودش بسیار دوست می داشت که همراه کاروان راهی شود، اما دست تقدیر برایش جور دیگری رقم زد.

     در میان شهدا کربلا یکی «عون» فرزند جناب عبدالله بود که به شهادت رسید و دیگری «محمد». طبق نقل های موجود مادر عون «حضرت زینب سلام الله علیها» بود و مادر محمد «حوصاء بنت حفصه».3 اما در مقاتل الطالبین فرزند سومی به نام «عبیدالله» را از فرزندان عبدالله برمی شمرد که مادرش حوصاء بوده و در کربلا به شهادت رسیده است.4

     چون خبر شهادت فرزندان عبدالله به مدینه رسید، «ابو سلاسل» غلام عبدالله گفت: «هذا ما لقینا من حسین». عبدالله بسیار عصبانی و پریشان شد و گفت: «تو این چنین درباره حسین سخن می گویی؛ به خدا سوگند دوست داشتم که من هم همراه او کشته می شدم، ولی اگر نتوانستم خودم شرکت کنم، لا اقل با فرزندانم او را کمک کردم».5



[1] اسدالغابة / ج3 / ص133     -     الاستیعاب / ج3 / ص880

[2] رجوع شود به نامه ای که عبدالله بن جعفر برای سیدالشهداء علیه السلام نوشت.     //     مقتل الحسین خوارزمی / ج1 / ص217

[3] ابصار العین / صص39 و 40     -     حیاة الحسین / ج3 / ص258

[4] مقاتل الطالبین / ص61

[5] والله لو شهدته لأحببت أن لا أفارقه حتی افتل معه...     //     حیاة الحسین / ج3 / ص419




     نقل شده که «سید اسماعیل حمیری» بر امام صادق علیه السلام وارد شد. حضرت امر فرمودند پرده اى آویختند و زنها پشت پرده نشستند. آنگاه به سید اسماعیل حمیرى فرمودند اشعارى را در مصیبت و مرثیه جدم حسین علیه السلام بخوان. سید حمیری شروع به خواندن نمود و این اشعار را قرائت کرد:


امرر علی جدث الحسین            فقل لاعظمه الزکیة

یا اعظما لازلت من            و طفاء ساکبة رویة

و اذا مررت بقبره            فأطل به وقف المطیّة

ما لذّ عیش یعد رضــ          ک بالجیاد الاعوجیّة


       -  هنگامى که بر بدن حسین علیه السلام عبورت افتاد، به استخوانهاى پاکش بگو:

       -  پیوسته از اشک چشمان سیراب خواهى بود

       -  هنگامى که بر قبرش گذر کردى، مرکبت را مدت زیادى نگه دار و بگو

       -  پس از آنکه بدنت را با سم ستوران خرد کردند، زندگى لذت ندارد...


     تا شعر و روضه ی سید حمیری به اینجا رسید دیدند اشـکهـاى امـام صـادق علیه السلام جارى شد و صداى گریه و شیون از پشت پرده بلند شد که کوچه هاى مدینه را پر کرد. حضرت که چنین دید فرمود: بس است.1


[1] الغدیر / ج2 / ص235

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۱:۱۰
سایت انسان معاصر


     زید شحام نقل مى کند خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودیم که «جعفر بن عفان» وارد شد. او از اهالی کوفه و مردی نابینا بود. حضرت خطاب به او فرمود: شنیده ام درباره امام حسین علیه السلام خوب شعر مى گویى.

     عرض کرد: آرى

     حضرت فرمود: بخوان

     جـعـفـر شروع کرد به خواندن اشعار؛ و امام و اطرافیانش بسیار گریستند. بعد حضرت فرمود: به خـدا سـوگـنـد! فـرشـتگان مقرب خدا حضور یافتند و اشعارت را شنیدند و مانند ما گریه کردند و خداوند تو را آمرزید وب هشت را بر تو واجب کرد.


     جعفر بن عفان در محضر امام صادق علیه السلام اشعاری سرود و قرائت کرد که دو بیتش این است:


       -  روزى که نیزه ها پیکر حسین علیه السلام را شکافتند و شمشیرها از خونش سیراب شدند

       -  بـدن قـطعه قطعه حسین را در بیابان سوزان کربلا رها کردند تا مورد نوازش مرغان هوایى قرار گرفت و بر آن سایه افکندند.1


[1] أدب الطّف أو شعراء الحسین علیه السلام / ج1 / ص192     -     بحارالانوار / ج45 / ص286

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۱:۱۰
سایت انسان معاصر